مهربانو

طبقه بندی موضوعی

۵۴ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

ز.ط از جمعه در بیمارستان بستریه

دوشنبه عمل شد

خانواده ش از اون روز تقریبا خونه ما بودند

فعلا نمیتونه حرف بزنه

امروز آوردنش بخش

شب قبل از عمل بهم گفت :

"برام دعا کن آرامش داشته باشم"
دلداریش دادم و گفتم :

" خدا مهربونتر از همه به بنده هاشه؛ نگران نباش ؛

این مرحله رو هم ان شا الله به سلامتی رد می کنی و برات خاطره میشه."
با اینکه مرگ حقه ولی کسی که بیمار میشه یه نعمت بهش داده شده

نعمتی که اون رو متوجه این میکنه که قرار نیست همیشه بمونه .

ماها تا وقتی نعمتی رو‌ داریم یادمون میره 

همین که از دست میدیمش افسوس میخوریم.

 

 پ ن : راستش من خیلی دنبال موندن نیستم و به نظرم دنیا اینقدرام قشنگ نیست ؛از آدما می ترسم؛

پ ن : دلم نمیخواد با مریضی از دنیا برم.

 

 

 

مهر بانو

هفته پیش رو مرور میکنم

این ساعتا اصن فکرشم نمی کردم قراره دو ساعت دیگه یه بلای بزرگ از سرم رد بشه

با خودم فکر میکردم گل دختر رو میذارم مدرسه و میام سفارش آخرم رو تموم میکنم

یه بی احتیاطی

یه عجله 

باعث شد درد شدیدی رو تجربه کنم و ۶ ماه نتونم از دست راستم درست استفاده کنم.

خسته م ؛

از اینکه دستم به گردنم وصله حس ناخوشایندی دارم

به خ. م فکر میکنم که تازه پسرشو از دست داده

و به پسرش که الان چه حالی داره ینی؟

.

.

.

فردا جلسه مشاوره خصوصی مدرسه گل پسره

این هفته جشن کلاس فوق برنامه گل دختره

فعلا نمیتونم رانندگی کنم  و اینم ناراحت کننده ست

.

.

.

خدا رو شکر میکنم که اتفاق بدتری نیفتاد.

 

پ ن : تجربه م در برخورد با اورژانس بهم میگه اونا فقط راننده هستند و هیچ تخصص پزشکی ندارند.

پ ن : این نیز بگذرد...

 

 

مهر بانو

هرکاری کردم خوابم نبرد

دلم آشوب بود

کندی کراش بازی کردم

فیلم دیدم

سوره خوندم

آروم‌ نشدم ...

ر.م رفته بود پیش پدرش که تنهاست

بهش پیام دادم دل آشوبم فردا صدقه بده

پیام داد بابا فشارش ۱۹ رو ۱۲ ست و نخوابیده

برای بار دوم پروپرانول خوردم 

صدای قلبم که تو قفسه سینه م میکوبید حالمو بدتر میکرد

هنوز خوابم نمیاد

اما دل آشوبم بهتر شده

.

.

.

پ ن : هم دلم و هم نگاهم را دخیل بستم ؛

یکی را به ضریحت و دیگری را به پرچمت ...

پ ن : انگار فضای قلبم پر از سنگینی شده ...

 

 

مهر بانو

امروز آخرین روزی بود که تهران بودند

از قبل قرار گذاشته بودیم بریم حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام

صبح مامان زنگ زدند

رفتیم اونجا و‌دوتا ماشینی باهم حرکت‌ کردیم

اول رفتیم‌ حرم بی بی شهربانو علیها سلام

بعد‌رفتیم‌ حرم‌  ‌حضرت عبدالعظیم علیه السلام

نماز ظهر رو‌ اونجا‌ بودیم

ناهار هم طبق معمول خیرات مامانجونی بود

بعد‌ از هم جدا شدیم و مامان اینا  با بچه ها رفتن خونه

ما ‌با مهمونا رفتیم میدون امام ‌حسین که برای نوه شون شلوار ارتشی بخرن

و البته پیدا نکردیم چون بچگونه نداشتن

برگشتیم خونه مامان

چایی و میوه خوردیم و اومدیم‌ خونه

خیلی خسته بودم

خوابیدم

 

پ ن : خیلی کار دارم و خیلی فکر و ایده برای کار ...

پ ن : حس می‌کنم شدیدا به همکار نیاز دارم

 

 

مهر بانو

همه ی حرف های توی دلم 

فقط این ها که با تو گفتم نیست

 

#گاه چندین هزار جمله هنوز

همه ی حرف های آدم نیست ...

 

پ ن : دوباره برگشتم همونجا :)

 

 

مهر بانو

نمی‌دونم چرا هر وقت حالم خوب نیست بیشتر  یاد اینجا میافتم.

 

شاید دوست داشتم با کسی حرف بزنم....

 

 

پ ن :    دریغ و درد که تا این زمان ندانستم 

             که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

 

 

 

 

مهر بانو

یه پروژه کاری سخخخخت  گرفتم

یعنی خیلی زمان بره

از اینا که مثل تو کلاس هی ساعتو نگاه می‌کنی ببینی کی تموم میشه

یه وقتایی کم میارم انگار

سفارش دوخت

کارای خونه

کلاس آنلاین

...

 

پ ن : با خودم عهد کردم فقط مثبت اندیشانه بگم : صابراً مُحتسبا

پ ن : اینجام که نه خانی آمده و نه خانی رفته :)

 

 

 

 

 

 

 

مهر بانو

برای دختر م.ن و ز.ا لباس مشکی دوختم.

هنوز آستیناشو وصل نکردم.

فکرم خیلی مشغوله؛

از کارهام گرفته تا برنامه هام و فکرایی که دلم میخواد دست‌یافتنی بشن.

گل دختر دیشب تب داشت.

منم مرتب کابوس می‌دیدم و بیدار میشدم.

یعنی آخرش چی میشه؟ 

.

.

.

یه وقتایی کم میارم...

پ ن : اللهم سرحنی عن الهموم و الغموم و وحشة الصدر برحمتک یا أرحم الراحمین

 

 

 

 

 

مهر بانو

چقدر امروز خسته کننده بود

مثل عصر جمعه ها ...

دلم یه چیز برگر میخواد 🙄

 

پ ن : وقتی مجبورم صبر کنم فردا فروشگاه‌ها باز بشه تا ملزومات کارم رو تهیه کنم.

مهر بانو

پریشب در شرایطی که روی تخت دراز کشیده بودم و

به سایه های خط دار روی دیوار نگاه میکردم

یه شعر به ذهنم خطور کرد

حدودای ۲ نیمه شب بود

موبایلمو آوردم و نورشو کم کردم و هرچی به ذهنم میومد تایپ میکردم

اسمشو گذاشتم تابوت

شاید به زودی مجموعه شعرمو منتشر کنم

شما چه خبر؟

 

 

 

مهر بانو