مهربانو

طبقه بندی موضوعی

۸۰ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

مامان ر.م بهش زنگ زده بود که برای روز مادر دعوت کنه بریم اونجا ؛

گفتم گل پسر امتحان داره بگو آخر هفته -یحتمل پنج شنبه- میاییم .

به ر.م گفتم چون سلیقه مامانت خاصه براش کارت هدیه بگیر تا خودش هرچی دوست داره بخره ؛

گفت نه !

مامان گفته :

هیچی نمیخواد بگیرید ؛ همین که منو بردی کربلا خیلیه و ...

گفتم : نه! براش کارت هدیه با مبلغ *** بگیر.

امروز که از سر کار اومد کارت هدیه گرفته بود.

کارت رو داد به من و گفت  : به خاطر شما گرفتم وگرنه به نظر من لازم نیست.

گفتم : آدم فقط یه مادر داره ؛ فقط یه روز تو سال روز مادره ؛

راه دوری نمی ره برای مادرت کاری بکنی.

دیگه چیزی نگفت.

؛)

 

پ ن : اگه  مادر دارید قدرشو بیشتر بدونید . 

پ ن : خدا به همه مادرها سلامتی و عمر با عزت بده./ آمین

پ ن :

تنها به این دلیل که تنها خدا یکی ست ، در آینه برای تو مانند آفرید

بی شک تو را برای کسانی که در زمین ، تصویری از بهشت بخواهند آفرید

 

 

 

 

مهر بانو

دیروز نشد دولینگو - Duolingo -کار کنم

از صبح رفتم خونه مامان اینا که برای مهمونی شب کمک کنم.

امروز دیدم نوتیف داده که ریحانه ۷۰۰ روز پشت هم داره کار میکنه.

واقعا ماشا الله داره.

تا ۶ سر کار بودم... 

امروز خیییلی خوابم میومد؛ چندتا قرص قهوه خوردم ولی نفایید - فایده نداشت -

با بچه های مزون قرار گذاشتیم به مناسبت روز زن برای س.ک و ز.ش هدیه بخریم.

دستم هنوز گاهی درد میگیره ؛ البته نه به شدت قبل ولی کاملا اوکی نیست.

شاید چون ازش کار میکشم که اینم طبیعیه ؛ مخصوصا برای یه مادر!

 

 پ ن : کلی حرف دارم که نوشتنم نمیاد بنویسمشون ...

 

پ ن : به یاد اونور :

همه ی حرف های توی دلم فقط این ها که با تو گفتم نیست

#گاه چندین هزار جمله هنوز همه ی حرف های آدم نیست

 

 

 

مهر بانو

اونایی که منو میشناسن میدونند که وقتی تصمیم بگیرم کاری رو انجام بدم ،

حتمن! انجامش میدم.

مثلا تصمیم گرفتم ماه رمضون نت نیام

مثلا تصمیم گرفتم جواب پیامی رو ندم

مثلا تصمیم گرفتم برم سر یه کار خاص

مثلا حدود یکساله که نوشابه نمی خورم

و ...

حتی یادمه یه بار داداش جون بهم گفت :

تو هر کاری که بخوای انجام بدی بهش میرسی 

 

اینا رو‌ گفتم که بگم این چیزایی که این جا نوشتم 

حرفای دلم ، خاطراتم ، شعرایی که خوندم 

خیلی هاشون رو توی دفتر شخصیم یه جور دیگه نوشتم

حالا با خودم قرار گذاشتم

از اون قرارها که سرش می مونم -ان شا الله -

اگه بازخوردی از مخاطب دریافت نکردم 

نوشتن اینجا رو‌ تعطیل کنم .

 

پ ن :

بلدم تک تک لحظه های روزم رو بنویسم  ؛ توصیفشون کنم و حتی به تصویر بکشم

اما به وقتش! و به جاش ؛)

پ ن : با مامان ر.م حرف میزدم ؛ کلی از خاطرات سفر اخیرشون گفت 

بعد گفت : من یه سفر رفتم این همه با جزئیات تعریف میکنم ،

تو این همه رفتی میگی تب کرد مُرد -کنایه از اینکه خلاصه حرف میزنی -

انقد خندیدم ... گفتم خب ممکنه حرفای من برای مخاطب جالب نباشه :))

 

 

 

مهر بانو

امروز روز خیاط بود.

خ.م باقلوا و ز.ش شیرینی خریدند اومدند مزون.

تقریبا از ۶ گذشته بود که کارم تموم شد.

ر.م‌ پیام داد که فردا فلان ساعت وقت ویزیت دکتره.

 

پ ن : به مناسبت امروز برای خودم حدود ۳ تومن خط کش های حرفه ای خریدم.

پ ن : فردا قراره برم دنبال بابایی و باهم بریم پیش دال.الف.

پ ن : به ر.م گفتم تنهایی روم نمیشه برم

اونم چون خودش نمیتونست بیاد گفت پدرش همراهم بیاد.

 

 

مهر بانو

ر.م اصرار داشت برای درد دستم به دال.الف مراجعه کنم ؛

گفتم باشه بپرس چه روزیه و کجا ؟

اگه لازمه قبلش هم عکس بگیرم و آزمایش بدم.

برام ام آر آی و آز  نوشت.

خدا رو شکر هر دوش توی یه روز انجام شد و به کارام‌ رسیدم.

البته قبلا د.ب یه تشخیصی داده بود و برای اطمینان برام آزمایش نوشته بود.

وقتی ر.م جواب ها رو برای دال.الف فرستاد گفت همه چی اوکیه.

البته یه فاکتورش - که برای رسوب گلبول قرمز بود - یه کم بالا بود

ولی حداقل ر.م درباره توضیحات دال.الف در این مورد حرفی نزد

و گفت : گفته آزمایشت خوبه.

به ر.م گفتم وقتی به نظر دال.الف همه چی اوکیه چرا باید حضوری برم؟

بگو لطفا شماره کارت بدهند تا مبلغ ویزیت خدمتشون واریز بشه.

ر.م ‌گفت : تشخیص باید بصورت بالینی انجام بشه ؛

اینجوری که معلوم نیست🙄😒

 

پ‌ ن : این روزا همش سردمه ؛ 

تا قبل از اومدن جواب آزمایش فکر می کردم شاید کم خونی گرفتم

اما امروز از بچه های سر کار حلالیت طلبیدم ؛

گفتم فکر کنم داره روح از بدنم خارج میشه چون همش سردمه D:

انگار بدنم خاصیت رسانایی گرماش رو از دست داده

کنار بخاری مزون میایستم پام داره از پشت میسوزه ولی از داخل دارم یخ می زنم.

 

پ ن : پنج شنبه پذیرایی کلاس گل دختر با ماست.

ینی یاد جشن عبادت می افتم.

هزار و شونصدتا کار دارم.

 

پ ن :  کاش بچه ها این هفته کلا آیلاند -آنلاین - بودن ؛

حس میکنم به کامیوتر  خسته در مسیر اتوبان همت تبدیل شدم؛

یه سه روزی سر جامون نشسته بودیما🫥

 

 

مهر بانو

با بچه ها شب شهادت حضرت زهرا رفتیم هیات دوبانو

-دیوانگان دو بانوی دمشق -

هنوز وارد سالن هیات نشده بودیم که خ.ف زنگ زد

و گفت فردا خونه مون آش نذری میپزیم تشریف بیارین

صبح بعد از خوردن صبحانه برای گل پسر ناهار درست کردم

و با گل دختر اومدیم خونه مامان اینا

گل دختر رو پیش مامان اینا گذاشتم و رفتم دنبال آش.

خونه شون نزدیک مدرسه قبلی گل پسر بود.

یه جور حیاط خلوت داشتند که یه دیگ بزرگ روی اجاق توش بود.

یه آقایی اومد و پای دیگ روضه خوند ؛

دو تا ظرف بهم آش داد تا برای خودمون و مامان اینا ببرم.

خدا رو شکر بابا خیلی بهتره ...

...

 

پ ن : الللهم استعملنی لما خلقتنی له...

پ ن : حتی نوشتنم هم نمیاد :(

پ ن : داداش جون میخواد بره ... هرچی گفتم منو هم ببر گفت نمیشه ...

ایشالا امنیت برقرار بشه میریم ...

 

 

مهر بانو

پنج شنبه شب ر.م بعد از کار رفت و شیفت بیمارستان رو از داداشی تحویل گرفت.

قبلش بهش گفتم لزومی نداره شما بری برای پدر من بیمارستان بمونی. گفت این حرفا چیه ...

حس کردم چون من برای جراحی مامانش پیشش مونده بودم دوست داره جبران کنه.

من بعد از کلاس گل دختر دیگه خونه نرفته بودم.

خیلی وقت بود وقت نکرده بودم برای خودم عطر بخرم ؛

رفتم از فروشگاه برادران مودب

- دوتا داداش هستند انقد با ادب هستند که آدم دوست داره از فروشگاهشون خرید کنه-

برای خودم "بلو لیدی" خریدم. این عطر منو به یاد زمان دبیرستانم میندازه.

چون‌آکبند بود میترسیدم اون بوی قدیم رو نداشته باشه ولی خدا رو شکر همون بود. 

یه عطری بین یاس و مریم داره انگار... از اون بو خنک هاست که من رو مست میکنه ؛)

البته دوست داشتم ریورنس (reverence)بخرم ولی نداشت:/

برای تولد تیچر گل دختر هم یه تراول‌ ماگ‌ صورتی خریدم .

قبلش بهم گفته بود بخرم تا وقتی میرم دنبالش به معلم زبانش هدیه بده.

بعد برگشتم خونه مامان اینا.
 گل پسر هم میخواست بره موهاشو اصلاح کنه و بعدش اومد اون جا.

ر.م زنگ زد و گفت بخاطر بلک فرایدی پالتو و کت و شلوار مردونه حراج زدن ؛

گل پسر رو ببرم خرید کنه.

اصصصلن حسش نبود ولی گفتم باشه.

داداش جون ، مامان رو که از خونه خاله آورد ، گل دختر رو گذاشتم پیشش و با گل پسر رفتیم خرید.

موبایلم تقریبا درحال خاموشی بود ...

توی راه داداش جون زنگ زد که میخوام شام بگیرم چی میخورید؟

گفتم برای من فرقی نداره ؛ هرچی خودتون دوست داشتین.

گل پسر گفت بگو پیتزا هرچی خودش دوست داره.

داداش جون خندید و گفت اینجوری خیلی گرون تموم میشه :)

با گل پسر رفتیم چندتا پالتو پوشید. یه فوتر سبز داشت که خیلی دوست داشتم ولی سایزش نبود

بالاخره یه بارونی سورمه ای خرید.

منم از طبقه بالا یه بارونی خریدم.

موبایلم دیگه خاموش شده بود.

گل پسر از ای تی ام شارژ گرفت تا بتونیم راه بی ترافیک بیمارستان رو با نشان پیدا کنیم.

حدود نه و نیم شب بود رفتیم بیمارستان تا شارژر رو به ر.م برسونیم.

اجازه دادند گل پسر هم بیاد تو بخش.

بابا و ر.م و هم اتاقی بابا -احمد آقا - انگار نه انگار شبه ؛ گل میگفتند و گل میشنفتند.

ر.م بهمون شیرینی تعارف کرد.  شارژر رو بهش دادم.

یه کم موندیم و چون فردا صبح زود گل پسر آزمون داشت خداحافظی کردیم.

گل پسر گفت مامان خیلی بهم خوش گذشت

-بچه انقد بیرون نیومده بود ذوق زده شده بود -

گفتم بریم باهم یه خوراکی- ساندویچ /سیب زمینی / ... - بخوریم 

همون حوالی یه ساندویچی هایدا بود؛

یاد روزایی افتادم که با ف.ف میومدیم پایین یونی نزدیک بیمارستان دی ساندویچ کالباس بره میخوردیم

ولی این یکی نه کیفیتش مث اون بود نه تنوع اونجا رو داشت...

ژامبون تنوری گرفتیم _ نات بَد _ 

اومدیم تو ماشین و به طرف خونه مامان اینا راه افتادیم.

گل پسر گفت میخوای نگه دار ساندویچت رو بخور بریم ؛ گفتم مشکلی نیست پشت فرمون میخورم .

حدود ۱۱ رسیدیم .

مامان دلنگران بابا و بیدار بود.

گفتم بابا اوکی ه. داشت کلی تعریف میکرد ؛ نگران نباش.

شب خونه مامان اینا موندیم.

گل پسر هم به آرزوش که خوابیدن زیر لحاف توی خونه مامان اینا بود ، رسید و صبح از همونجا رفت مدرسه.

 

مهر بانو

 

دیروز بعد از حدود دو هفته بابا رو از آی سی یو به بخش آوردند .

خدا رو شکر خیلی بهتره.

داداش جون پیشش موند و من خاله اینا رو بردم رسوندم .

به این بهانه مامانم رو دیدم.

تو راه برگشت خیلی خسته بودم. همش حس میکردم پشت فرمون داره خوابم میگیره.

دیدن چراغ های ترمز ماشینا تو ترافیک حالت تهوع بهم میداد.

شیشه های ماشین رو دادم پایین تا باد تو ماشین بپیچه و صدای خیابون یه کم شرایط رو متنوع کنه.

حدود ساعت ۸ شب رسیدم خونه. 

فوری دست به کار شدم و ماکارونی درست کردم.

ر.م گوشت خریده بود. خودش نشست و درست کرد.

شام خوردیم.

یه کم روی لباس گل دختر کار کردم و بعد حس کردم دارم به سمت افق میرم.

ر.م گفت برو بخواب.

دولینگو آلارمی نداده بود ؛

لذا گود نایت تو اوری بادی گفتم و رفتم خوابیدم.

 

...

 

پ ن : دلم از راه پُره .../ با صدای امیر تاجیک تی وی داشت پخش میکرد :/

پ ن  :  buenos noches 😴

 

 

مهر بانو

صبح سر کار بودم که اردیبهشتی دوست داشتنی تماس گرفت ؛

گفت بابا از دیروز یه کم حالش خوب نبوده و بردنش بیمارستان خاتم الانبیا

دکتر گفته باید‌بستری بشه

...

دست خودم نبود

زدم ‌زیر گریه

یاد‌ کلاس سوم دبستان افتادم

وقتی انگشتم بریده بود و جراحی کردنش

مامان میگفت همش گریه می کردی و میگفتی بابام رو میخوام.

 

پ ن : از ته دل آرزو کردم هرکسی پدر داره  خدا براش حفظ کنه.

پ ن : خدایا به پدرم سلامتی و عمر با عزت بده. 

 

 

مهر بانو

بدون اینکه ساعت زنگ بزنه بیدار میشم

گوشی موبایلم کنار بالشتمه و با شارژر به پریز دیوار کناری وصل شده ؛

برش می دارم تا ببینم ساعت چنده :

۴:۴۵

با خودم میگم هنوز یه ربع مونده  تا ساعتش زنگ بزنه و سعی میکنم بخوابم .

ساعت ۵ آلارم گوشیم زنگ میزنه

می دونم که هنوز زوده بلند بشم ؛ بنابراین خاموشش میکنم.

۵ و ربع دوباره زنگ میزنه و دوباره می خاموشمش ؛

این دفعه ۵ و نیم 

صدای زنگ آلارم گوشی گل پسر از اون اتاق میاد

دیگه بخوام هم خوابم نمی بره

پا میشم و بچه ها رو هم برای نماز صدا می زنم

بعد کتری رو میذارم روی گاز  تا آب برای چایی جوش بیاد

در مخزن اتو رو باز میکنم 

پیپت رو میذارم داخل مخزن تا حجم آبش رو اندازه بزنه

تقریبا میشه گفت آب نداره

کتری برقی رو پر از آب میکنم تا برای اتو آماده بشه

جوش میاد 

با صدای قل قلش خاموشش میکنم 

قیف رو روی مخزن اتو میذارم و پرش میکنم

گل پسر میگه میشه اتو بزنم؟

میگم : صبر کن آماده بشه

وقتی چراغ بخار روشن میشه لباسهاشو اتو میکنه

بعدش من ژاکت نازک سورمه ای ، بلوز گیپور سفید ، روسری سورمه ای و شلوار لینن آبی م رو

اتو میکنم تا امروز بپوشم.

ر.م برای نماز بیدار میشه . 

می پرسم کدوم پیراهنت رو برات اتو کنم؟

به پیراهن دیپلمات روی میله رخت اشاره میکنه و میگه همین خوبه.

لباس فرم مدرسه گل دختر و پیراهن ر. م رو هم اتو میزنم.

 

گل پسر صبحانه می خوره

براش توی ظرف غذاش واویشکا و پلو می ریزم تا ناهار ببره.

توی یه ظرف کوچک براش خرما میذارم و داخل فلاسکش چای می ریزم تا با خودش ببره.

روزهای زوج تا ۷ شب مدرسه ست و اردو مطالعاتی دارن.

 

گل دختر رو بیدار میکنم تا صبحانه بخوریم و برسونمش مدرسه.

ر.م میاد رو‌ کاناپه میشینه.

میگه خوابم نبرده. براش روی میز صبحانه حاضر کردم.

میگم چایی داغه ؛ تازه خاموش کردم بریز بخور.

خداحافظی میکنیم تا بریم.

امروز کتونی آدیداس آبی م رو میپوشم

گل دختر میگه  مامان با لباست ست کردی!؟

میگم زود باش دیرت میشه

سوار ماشین میشیم . میرسونمش مدرسه

و زیر لب برای همه مون میخونم :

اللهم اجعلنی فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید

امروز نون کافی نداشتیم تا برای ناهارم لقمه درست کنم

رفتم سوپر نزدیک مدرسه ساندویچ آماده بخرم

کالباس داشت

فروشنده گفت تاریخش گذشته از اون مثلثی ها ببرید

گفتم ممنون از اونها نمیخوام

سوار ماشین شدم و توی راه کنار یه سوپر دیگه نگه داشتم

مینی ساندویچ کالباس داشت

خریدم و سوار ماشین شدم.

حدود ۸ و ۱۰ دقیقه رسیدم محل کارم.

دوتا کفش پشت در بود

کلید داشتم

رفتم داخل

ز.ش و س.ک‌ اونجا بودند. 

صدای سخنرانی از موبایل پخش میشد که داشت در مورد صله رحم و امام زمان صحبت میکرد.

اتوی اونجا رو هم مثل اتوی خودمون آب کردم و مشغول شدم.

چند دقیقه بعد خ. م و خ. ط اومدن.

مثل روزای قبل سوره واقعه گذاشتم تا ان شا الله روزمون پر برکت باشه.

بعد از مدتی م. جون میاد.

کارها طبق روال پیش میره تا اینکه ز.ش و س.ک میرن بازار برای خرید.

مثل روزایی که تنها هستیم سکوت حاکم میشه تا اینکه م. جون تصمیم میگیره پادکست بذاره.

میگم چرا کناب صوتی نمیذارید؟

کلی تو نت میگرده و آخر سر یه داستان میذاره

هنوز دو سه تا جمله نخونده که میگم : اسم داستانش چیه؟

میگه : رویای نیمه شب

میگم : من خوندمش قشنگه

میگه : رضایت خواننده هاش زیاد بود گذاشتم.

 

امروز تقریبا نصف داستان رو گوش دادیم.

فردا خدا بخواد برای دستم که داره اذیت میکنه میرم دکتر.

 

پ ن :دیپلمات اصطلاحی ست که به پارچه های راه راه گفته میشه . ش.اطلاعات عمومی مثلا

پ ن : داستان رویای نیمه شب حول عشق هاشم پسر سنی مذهب به ریحانه دختر شیعه ست که ماجراهایی رو در پی داره ؛ دوست داشتید بخونید یا بگوشید. انقد جذاب بود که من یه روزه کتابشو خوندم.

پ ن : امروز با این داستان یاد خواستگارهام مخصوصا م.ج  افتادم.چه روزایی رو گذروندیم... 

پ ن : اگه کتاب صوتی خوب میشناسید معرفی کنید سر کار بگوشیم. 

 

مهر بانو