با بچه ها شب شهادت حضرت زهرا رفتیم هیات دوبانو
-دیوانگان دو بانوی دمشق -
هنوز وارد سالن هیات نشده بودیم که خ.ف زنگ زد
و گفت فردا خونه مون آش نذری میپزیم تشریف بیارین
صبح بعد از خوردن صبحانه برای گل پسر ناهار درست کردم
و با گل دختر اومدیم خونه مامان اینا
گل دختر رو پیش مامان اینا گذاشتم و رفتم دنبال آش.
خونه شون نزدیک مدرسه قبلی گل پسر بود.
یه جور حیاط خلوت داشتند که یه دیگ بزرگ روی اجاق توش بود.
یه آقایی اومد و پای دیگ روضه خوند ؛
دو تا ظرف بهم آش داد تا برای خودمون و مامان اینا ببرم.
خدا رو شکر بابا خیلی بهتره ...
...
پ ن : الللهم استعملنی لما خلقتنی له...
پ ن : حتی نوشتنم هم نمیاد :(
پ ن : داداش جون میخواد بره ... هرچی گفتم منو هم ببر گفت نمیشه ...
ایشالا امنیت برقرار بشه میریم ...