مهربانو

طبقه بندی موضوعی

صبح سر کار بودم که اردیبهشتی دوست داشتنی تماس گرفت ؛

گفت بابا از دیروز یه کم حالش خوب نبوده و بردنش بیمارستان خاتم الانبیا

دکتر گفته باید‌بستری بشه

...

دست خودم نبود

زدم ‌زیر گریه

یاد‌ کلاس سوم دبستان افتادم

وقتی انگشتم بریده بود و جراحی کردنش

مامان میگفت همش گریه می کردی و میگفتی بابام رو میخوام.

 

پ ن : از ته دل آرزو کردم هرکسی پدر داره  خدا براش حفظ کنه.

پ ن : خدایا به پدرم سلامتی و عمر با عزت بده. 

 

 

مهر بانو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی