مهربانو

طبقه بندی موضوعی

۸۰ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

تا حالا نشده بود انقدر از هم دور باشیم

فوق فوقش 15 روز نه دیگه انقدر ...

برام سخت بود ؛

برای بچه ها هم.

شاید اگه عکسشو نمیداد یادم میرفت چه شکلی بوده...

شاید یادش رفته باشه چه شکلی ام...

یه وقتایی غصه م میشه


پ ن : خسته ام مثل در آغوش کسی جا نشدن ...




مهر بانو

بالاخره سفارش خ.م تموم شد تا بفرسته فرانسه برای عروسش.

کار وقتگیری بود ولی وقتی تموم شد و نگاهش میکردم خستگیم در رفت.

این روزا زیاد به ر.د فکر میکنم ؛

به اینکه خیییییییلی سخته که دیگه آغوش مادرش براش باز نیست ؛

به اینکه دیگه مادری توی خونه شون نیست تا با شنیدن صداش دردای دلش آروم شه ؛

سخته....

خدا سایه مادرها رو بالای سر بچه هاشون نگه داره ...

فردا شب هفت بابابزرگه.  خدا رحمتش کنه. مرد خوش اخلاق و مهربونی بود.

با م هماهنگ کردم تا صفحه اینستاگرام کارمون رو راه بندازه. عکسایی که گرفته بود خوب شده بود.

انصافا هرجا برای بسته بندی کار رفتم خوششون اومد و تعریف کردند.

امروز تو بهشت با ف.ت حرف زدم و گفتم برای من هم وساطت کنه ؛ شاید من هم حاجت روا شدم ...


پ ن : شاخه های گل نهادن بر مزار من چه سود؟  در زمان بودنم یک شاخه گل دستم بده

پ ن : روز مادره.  مبارک باشه.



مهر بانو

بعد از برفی که اومد و برف بازی دیروز امروز به سختی از خواب بیدار شدم.

تا بعداز ظهر خیلی حس کار کردن نداشتم ولی عصر انگار انرژی بالقوه درونیم بالفعل شد و

کلی از کارهای عقب مونده م رو انجام دادم. 

م.ص اسمس زده بود که برای سفارشش به حسابم پول واریز کرده.

م  لوگو هایی رو که طراح اتود زده بود برام فرستاده بود ببینم و

از همه هیجان انگیز تر اتفاقی بود که من ازش بی خبر بودم و اون مزدوج شدن پ.ص بود.

بهش پیام دادم که یه کتک طلبت؛ نمیگی شاید من اینترنت ندارم ...

واقعا خوشحال شدم براش.

فردا به امید خدا سفارشهای م رو حاضر میکنم.

هنوز کلی کار مونده که اگه عمری بود باید انجام بدم.


پ ن : بعد از خوابی که اخیرا دیدم و البته شنیدن تعبیرش فهمیدم مرگ خیلی هم دور نیست.

پ ن : به نظرم رنگ و آهنگ زندگی عوض شده. :) الحمدلله.





مهر بانو

9

حس می کنم وقتم خیلی کمه ؛

وقتی که بتونم راحت ، با آرامش و بدون دغدغه روی کارم متمرکز  بشم ؛

وقتی که مال خودم باشه.

گاهی وقتا از اینکه باید بر اساس برنامه اطرافیان برنامه های خودم رو تنظیم کنم عصبی میشم.

با م.ب تلگرامی حرف زدم..

گفت به سوال م.ص تو گروه جواب ندادی.

گفتم بنا به ضرورت میام تلگرام و سوالشو ندیدم.

اگه وقت داشته باشم یا توی اینستاگرام هستم یا پینترست ؛ اونم بیشتر برای پیشبرد کارمه.

جالبه که دیگه حوصله ی نت رو هم ندارم.

برام درد دل کرد ؛ من هم.

گفت یه سفارش هایی رو براش آماده کنم.

دیروز تو  آموزشگاه ورکشاپ داشتیم. به نظر من فوق العاده بود. کلی بهم انرژی داد.

همش فکرم مشغول اینه که یه روزی بتونم یه جا به دور از آمد و شد ِ این و اون بشینم و به کارهام برسم.

م امروز قرار داشت. دیشب باهم حرف زدیم ؛ نظرم رو پرسید ؛ گفت هنوز برای لوگو جوابی نداده. ...

قرار شد لوگوی کار من هم بره برای طراحی.

تا خدا چی بخواد.


پ ن : یه وقتایی حرفم نمیاد ؛ شاید هم لزومی نداره  حرفم بیاد.

پ ن : قهوه م داره سرد میشه دیگه  : )





مهر بانو

7

هر وقت به کارهای مورد علاقه م می پردازم هم کلی انرژی میگیرم تا بهتر ادامه بدم و هم افسوس میخورم که نمی تونم به اموری مشابه بپردازم و از طرفی وجود یه سری چیزا رو برای خودم لازم میبینم تا بهتر بتونم به هدفم برسم.

ولی خودم اینو خوب میفهمم که علاقه هام - نسبت به چندسال پیش - کمی تغییر کرده.

باهم رفتیم دکتر. خودم فکر می کنم لازم نبود ولی حتما خیلی از کارافتاده به نظر رسیدم که ر.م با اصرار منو برد دکتر.

خیلی بهتر شدم ولی هنوز راحت نمی تونم نفس بکشم.

سفارشای م.ص رو تموم کردم و عکساشو براش فرستادم. کلی قلب برام فرستاد و نوشت : ممنون دوست هنرمندم. 

: )

م کانال تلگرام و صفحه ی اینستا رو راه اندازی کرد تا بتونیم نمونه های کار رو برای فروش بذاریم ولی هنوز لوگو آماده نشده. 

: (

این کار رو خیــــــــــــــــــــــلی دوست دارم هرچند برای عده ای عجیبه و به نظرشون خیلی زحمت داره.

م.الف بهم گفت : تو حیف و میل شدی ! که نرفتی هنر بخونی. ... 

خدا روشکر راضی ام. 


پ ن : یه وقتایی با زور یه چیزایی رو از خدا می خوایم ولی نمیدونیم چی قراره برامون مقدر بشه ؛ بعدنا که برمیگردیم و به گذشته نگاه می کنیم میبینیم خدا بهترین ها رو برامون رقم زده و اگر از اول انقد دست و پا نمی زدیم شاید راحت تر و زودتر میرسیدیم...

پ ن : یه وقتایی لازمه به جای فکر کردن به بدبختیا و نداشته ها ، به خوشبختیا و داشته هامون فکر کنیم. خیلی لازمه شکرخدا رو به جا بیاریم.

و آخِرُ دَعوئنا عَنِ الحَمدُ للهِ رَبِّ الَعَالَمین.



مهر بانو

6

ویزاها آماده شده.

جمعیتی که امسال همراهیشون میکنیم خیلی بیشتر از سالای قبله ؛

از طرفی سال اولی زیاد داریم و باید حواسمون بهشون باشه تا مشکلی براشون پیش نیاد.

هر سال یه جور خاصه و تازگی خودشو داره.

مامان اینا ده روز زودتر رفتن ؛ 

یه سفر 7 نفره ی به یاد موندنی ؛ یحتمل ترسشون  از تنهایی سفر کردن میریزه.


پ ن : اللّهُمَّ ارزُقنَا زِیارَتَ الحُسَین عَلَیه السَّلام فِی الدُّنیا و شَفَا عَتَهُ فِی الآخِرَة ؛ آمین.

پ ن : دعاهای زیادی هست که دوست دارم تحت قبه بخونم ...




مهر بانو

4

تلویزیون روشن بود.  

ح داشت این کانال اون کانال میکرد تا ببینه کانالای دیگه چی نشون میده.

تو یکی از شبکه ها مشاعره پخش میکرد.

ذهنم به سمت روایتی* از امام صادق علیه السلام رفت و اینکه چقدر دوست داشتن یا برعکسش دوست نداشتن میتونه مسیر زندگی و علایق آدما رو تغییر بده ؛ اینکه یه روز یکی از علاقه های زندگیم شعر و شاعری و مشاعره بود و حالا بعد از خوندن اسنادی که تو صفحه اینستای م.ا بود علاقه م  و دیدم به این مقوله کلی تغییر کرده. 

گاهی فکر میکنم خدا قدم به قدم و یواش یواش داره منو میبره به اون طرفی که خودش دوست داره. یاد گرفتم خودم رو رها کنم- درست مثل یه برگ که خودشو تو مسیر رودخونه رها کرده - و مخالفت نکنم ؛ اینجوری هم خوشایندتره و هم امنیت بیشتری دارم.


پ ن : رشته ای بر گردنم افکنده دوست ؛ میکشد هرجا که خاطرخواه اوست ...


*فضیل بن یسار روایت کرده است که گفت امام جعفر صادق علیه السلام را سوال کردم از دوستی و دشمنی ؛که آیا هریک از این ها از جمله ی ایمان و جزء آن است؟ فرمود که: «مگر ایمان چیزى غیر از دوستى و دشمنى هست؟». بعد از آن این آیه را تلاوت فرمود که: «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» 

 ایمان را محبوب شما کرد و آن را در نظرتان آراست و کفر و فسق و نافرمانى را برایتان ناپسند ساخت.آن گروه، ایشانند که راه راست یافتگانند». / منبع تحفة الاولیاء( ترجمه اصول کافی ) جلد 3 - مترجم محمدعلی اردکانی /صفحه : ۳۲۷




مهر بانو

3

دیشب م.ب عکسی رو که با س.س تو عروسی من گرفته بودند برام فرستاد ؛

همین هم زمینه ای شد تا یادی از گذشته ها و خاطرات اون روزا بکنیم.

گفت س.س برای ادامه ی تحصیل با همسرش رفته آلمان. 

م.ب ازم خواسته تا بهش خیاطی یاد بدم. گفت بدون تعارف مثل یه شاگرد غریبه باهاش باشم.

و البته قرار شد بهم کمک کنه تا یه کار عقب مونده رو به سرانجام برسونم.

خدا بهش خیر بده ؛ برای من که همیشه دست به خیر بوده.


پ ن : این روزها آدم های خوب خیلی کم اند. خدا عاقبت او و ما را بخیر کنه. 

پ ن : ربِّ إنّی مغلوبٌ فانتَصِر و أنتَ خیرُ النّاصِرین ...





مهر بانو

2

هر روز اتفاقاتی میفته که دید ما رو نسبت به دور و برمون  - اگه عوض نکنه - تغییر میده.

نمیدونم میشه اینو گفت یا نه ولی به نظرم خدا باید خیلی آدمو دوست داشته باشه تا بهش بفهمونه که چه اتفاقاتی درحال رخ دادنه.

اینکه بفهمیم غیر از خدا کسای دیگه ای هم از کارهامون مطلع میشن. البته در این مورد چیزای زیادی شنیدیم ولی حقیقتا شنیدن کی بود مانند دیدن.

منبر هیأت دیشب برای من واقعا خاص بود. یاد حرفایی که ح.خ  تو مشهد بهم گفت افتادم. 

 صفحه ی اینستای م.ا هم حتی خیلی از علاقه مندی هام رو کلا عوض کرد.

فهمیدم خیلی از اونایی که آوازه شون دنیا رو پر کرده به ترکستان رفتند.

خدا رو شکر...

 

پ ن : خدایا به آنچه در معرض رضای توست ما را متمایل کن و از قدرتمان بر امری که سبب خشم توست بکاه... / فرازی از مناجات نهم صحیفه سجادیه

 

 

 

مهر بانو

1

به نام خدا


نمی دونم این نوشتن چی داره که یه وقتایی خیلی دلم برا ش تنگ میشه.

به خاطر همینم تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم

امروز یه سفارش خوب نمدی  از م.ص داشتم.

ان شا الله که خیر است.

دیشب شام غریبان  امام حسین علیه السلام بود.

کم کم به خاطر مدرسه ح تو هیأت های کمتری میتونم شرکت کنم. کاش اگه کمیت نداره کیفیت داشته باشه.


پ ن : هرچه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم.




مهر بانو