پنج شنبه شب ر.م بعد از کار رفت و شیفت بیمارستان رو از داداشی تحویل گرفت.
قبلش بهش گفتم لزومی نداره شما بری برای پدر من بیمارستان بمونی. گفت این حرفا چیه ...
حس کردم چون من برای جراحی مامانش پیشش مونده بودم دوست داره جبران کنه.
من بعد از کلاس گل دختر دیگه خونه نرفته بودم.
خیلی وقت بود وقت نکرده بودم برای خودم عطر بخرم ؛
رفتم از فروشگاه برادران مودب
- دوتا داداش هستند انقد با ادب هستند که آدم دوست داره از فروشگاهشون خرید کنه-
برای خودم "بلو لیدی" خریدم. این عطر منو به یاد زمان دبیرستانم میندازه.
چونآکبند بود میترسیدم اون بوی قدیم رو نداشته باشه ولی خدا رو شکر همون بود.
یه عطری بین یاس و مریم داره انگار... از اون بو خنک هاست که من رو مست میکنه ؛)
البته دوست داشتم ریورنس (reverence)بخرم ولی نداشت:/
برای تولد تیچر گل دختر هم یه تراول ماگ صورتی خریدم .
قبلش بهم گفته بود بخرم تا وقتی میرم دنبالش به معلم زبانش هدیه بده.
بعد برگشتم خونه مامان اینا.
گل پسر هم میخواست بره موهاشو اصلاح کنه و بعدش اومد اون جا.
ر.م زنگ زد و گفت بخاطر بلک فرایدی پالتو و کت و شلوار مردونه حراج زدن ؛
گل پسر رو ببرم خرید کنه.
اصصصلن حسش نبود ولی گفتم باشه.
داداش جون ، مامان رو که از خونه خاله آورد ، گل دختر رو گذاشتم پیشش و با گل پسر رفتیم خرید.
موبایلم تقریبا درحال خاموشی بود ...
توی راه داداش جون زنگ زد که میخوام شام بگیرم چی میخورید؟
گفتم برای من فرقی نداره ؛ هرچی خودتون دوست داشتین.
گل پسر گفت بگو پیتزا هرچی خودش دوست داره.
داداش جون خندید و گفت اینجوری خیلی گرون تموم میشه :)
با گل پسر رفتیم چندتا پالتو پوشید. یه فوتر سبز داشت که خیلی دوست داشتم ولی سایزش نبود
بالاخره یه بارونی سورمه ای خرید.
منم از طبقه بالا یه بارونی خریدم.
موبایلم دیگه خاموش شده بود.
گل پسر از ای تی ام شارژ گرفت تا بتونیم راه بی ترافیک بیمارستان رو با نشان پیدا کنیم.
حدود نه و نیم شب بود رفتیم بیمارستان تا شارژر رو به ر.م برسونیم.
اجازه دادند گل پسر هم بیاد تو بخش.
بابا و ر.م و هم اتاقی بابا -احمد آقا - انگار نه انگار شبه ؛ گل میگفتند و گل میشنفتند.
ر.م بهمون شیرینی تعارف کرد. شارژر رو بهش دادم.
یه کم موندیم و چون فردا صبح زود گل پسر آزمون داشت خداحافظی کردیم.
گل پسر گفت مامان خیلی بهم خوش گذشت
-بچه انقد بیرون نیومده بود ذوق زده شده بود -
گفتم بریم باهم یه خوراکی- ساندویچ /سیب زمینی / ... - بخوریم
همون حوالی یه ساندویچی هایدا بود؛
یاد روزایی افتادم که با ف.ف میومدیم پایین یونی نزدیک بیمارستان دی ساندویچ کالباس بره میخوردیم
ولی این یکی نه کیفیتش مث اون بود نه تنوع اونجا رو داشت...
ژامبون تنوری گرفتیم _ نات بَد _
اومدیم تو ماشین و به طرف خونه مامان اینا راه افتادیم.
گل پسر گفت میخوای نگه دار ساندویچت رو بخور بریم ؛ گفتم مشکلی نیست پشت فرمون میخورم .
حدود ۱۱ رسیدیم .
مامان دلنگران بابا و بیدار بود.
گفتم بابا اوکی ه. داشت کلی تعریف میکرد ؛ نگران نباش.
شب خونه مامان اینا موندیم.
گل پسر هم به آرزوش که خوابیدن زیر لحاف توی خونه مامان اینا بود ، رسید و صبح از همونجا رفت مدرسه.