مهربانو

طبقه بندی موضوعی

۱۸ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

بخش آسمان

اتاق ۲

.

.

.

صدای پرستارها از توی راهرو میاد.

نمیدونم چرا استرس گرفتم.

انگار توی وجودم خالی شده ؛

.

.

.

به صورت قشنگش که روی تخت خوابیده نگاه میکنم.

صدای باد شدن تشک تخت بغلی که داره ریز ریز جیر جیر میکنه 

با خر و پف اونایی که تو اتاق خوابن و صدای پرستارهای تو راهرو قاطی شده.

.

.

.

از صبح کلی کار کردم

ولی خوابم نمیاد

قلبم میزنه ، دستم میلرزه و اشک که منتظره یه اشاره ست تا بیاد بیرون.

.

.

.

 

پ ن : برای همه مریض ها دعا کنیم.

 

مهر بانو

پارسال این موقع دستم با یه باند به تنم فیکس شده بود تا تکون نخوره.

کی میدونه قراره چه اتفاقی بیفته؟

درد بدی رو تجربه کردم ؛

جوری که حدود ۳ ساعت پشت در افتاده بودم تا کسی بیاد و کمک برسونه.

تجربه سخت ترس همراه با درد!

 

پ ن : هنوزم یه وقتایی که خسته یا عصبی میشم کتفم درد دیگیره.

پ ن : اگه در جهت مخالف افتاده بودم احتمالا الان زنده نبودم.

پ ن : نمیدونم چی شد یاد اون روز‌ افتادم ...

 

مهر بانو

حدود یک هفته نبودیم

اولین بار بود که بعد از ازدواج بچه ها با خانواده ر.م هممون جمع شدیم.

خدارو شکر به همه خوش گذشت و تقریبا نظرات یک برایند مثبت داشت.

تو این مدت باغ گیاهشناسی و دریا و آبشار و جنگل رفتیم.

یه شب هم ویلای دایی پ.ا مهمون بودیم تا ترافیک سبک شه و بتونیم برگردیم.

 

دیروز آقای ح.پ تماس گرفت و گفت تخت رو تحویل میدن و ر.م مجبور شد تو بارون بره و کارهاش رو انجام بده.

سیلاب و یه نفر دیگه اومدن بارها رو آوردند بالا.

 

امسال توفیقمون برای رفتن هیات توی ماه مبارک کم بود. خیلی کم.

 

پ ن :امروز روز میلاد امام حسن مجتبی علیه السلامه.

پ ن : سیلاب اسم یه آدمه! واقعا پدر و مادرش چه فکری کردند این اسمو رو بچه شون گذاشتند :/

پ ن : توی ماه مبارک برای همدیگه دعا کنیم .

پ ن :به قول رونیا چه خبر مقلا؟

 

 

مهر بانو

گل دختر چند روزه که سرما خورده ؛

مدام سرفه میکنه.

دیشب توی رختخوابش خیلی سرفه کرد.

با هر سرفه ش قلبم از جا کنده میشد.

بلند شدم و صداش زدم.

بهش شربت دادم و بردم خوابوندمش.

صبح دوباره سرفه میکرد.

 

یاد شعری از کارو که همیشه مامان دوره مجردی میخوند اقتادم؛

مخصوصا دوره کرونا که سرفه زیاد شده بود مامان این شعررو زیاد میخوند :

سرفه ها خاموش ؛ میخواهم بخوابم ...

صبح توی نت سرچ کردم تا شعر کاملش بیاد

از اونجایی که علم پیشرفت کرده😅 شعر خوانی خود ِ کارو رو آورد که این شعر رو میخوند.

تا حالا فکر میکردم کارو خانمه.

نگو یه مرده که احتمالا ارمنی باشه و کارو اسم کوچیکشه.

 

پ ن : عجب روزی بود امروز...

پ ن : من موندم چرا باید امروز حرفای قدیمی ۱۸ تا بازدید بخوره بدون هیچ نظری؟

پ ن : یه وقتایی حسش نیست :/

 

 

 

 

 

مهر بانو

امروز ۲۸ آبان ه

همزمان با تولد حضرت زینب سلام الله علیها

تولد ۹ سالگی دخترمه

چون یکشنبه نمیشد جشن بگیریم ، جشن تولد و جشن عبادتش رو جمعه برگزار کردیم.

خدا رو شکر همه چی خوب بود و  به همه خوش گذشت.

 

پ ن : و آخر دعوئنا عن الحمد لله رب العلمین :)

مهر بانو

امروز تخت هم اتاقی مامان جون رو بردند به اتاق دیگه ای تا بتونه از پنجره بیرون رو ببینه و روحیه ش عوض بشه.

به جاش دختری حدود ۱۳ سال رو آوردند که داخل بینی ش لوله بود و ما اول فکر کردیم بینی ش رو عمل کرده ؛

پرده بین دو مریض کشیده شده بود و من صداش رو میشنیدم :

دلمو چرا بریدند آخه؟ این چه مسخره بازیه ؟

وای خدا ... اصلا خدا کیه ؟

...

پدرش اومد.

باز هم صداشون رو میشنیدم :

برام ویفر بخر. خریدی؟

صداش مامانجون رو بیدار کرد و به من گفت پرده رو بزن‌ کنار تا روی ماه  این دختر گل رو ببینم.

پرده رو کنار کشیدم.

پدرش کنارش روی صندلی همراه نشسته بود.

سلام و احوالپرسی کردیم.

گفتم : 

بلا دور باشه چی شده؟

پدرش سرشو تکون داد و گفت :

چی بگم ؟ چجوری بگم ؟ 

دختر من بیماری cp دارد

میدونید cp چیه؟

گفتم : نه.

گفت : فلج مغزی ؛ یک عالمه کاغذ و سنجاق قفلی  و تسبیح خورده ! روده هاش مسدود شده بوده و هرچی میخوره رو هم بالا می آورده.

مامان جون ازش پرسید : کلاس چندمی عزیزم ؟

پدرش جواب داد : کلاس دومه . مدرسه استثنائی درس میخونه.

یه برادر هم تو خونه داره.

برای تلطیف کردن فضا گفتم : حتما دل داداشش خیلی براش تنگ شده.

پدرش گفت  : ناگفته نمونه اون پسرم هم اوتیسم داره. اینا دوقلو هستند.

یه دختر بزرگ دارم که سالمه.

گفتم : با همسرتون فامیل بودین ؟ 

گفت : نه. ما از ورامین اومدیم. اون اوایل خیلی سونو گرافی و اینا رو جدی نگرفتیم. بعدها هم به علائمی که بچه نشون میدان توجهی نکردیم.

براش آرزوی بهبودی سریع و کامل کردم.

بهش گفتم : هرکسی یه جور امتحان میشه ؛ خدا بهتون سلامتی بده و سایه تون بالای سر بچه تون باشه.

و خدا رو هزاران بار در دلم شکر کردم که بچه هام سالم هستند.

پ ن : خدای مهربانم لطفا من رو بخاطر نادانی هام از طریق بچه هام آزمایش نکن.

پ ن : و هزاران بار خدا رو شکر بخاطر همه نعمت هایی که پیش چشممون هستند و ما از دیدنشون غافلیم.

 

 

مهر بانو

پرده اول :

مامان جون خوابیده

صدای خر و پفش بلنده

امروز روز سختی داشته

من نبودم

اردیبهشتی دوست داشتنی پیشش مونده بود 

رفتم خونه چند ساعت بخوابم و البته یه سر و سامونی به خودم و خونه بدم

 

پرده دوم:

پایین ، توی راهرو ، منتظر موندم تا همراه بیاد پایین و من برم 

دیدی یه وقتایی نمیخوای چیزی بگی ولی دلت پره و اگه نگی بوووم میترکی؟

امشب از اون شبا بود

دارم دست و پای الکی میزنم شاید

ولی تحملش سخته

 

پرده سوم :

رفتم وبلاگهامو مرور کردم

کلی خاطره

کلی حرف

یه سری نوشته ها هم اصلا یادم نبود

 

پرده چهارم :

تسبیح توی دستمه

همزمان تایپ میکنم

یاد علامت کوچکتر و بزرگ‌تر افتادم

فکر میکنم مث یه دو راهیه

باید! باید ! باید انتخاب کرد

راستش حال و حوصله ندارم

 

پرده پنجم : 

شب بخیر :) کتفم درد میکنه ؛(

 

 

 

 

 

 پ ن : یه وقتایی آدم مجبوره ... یه  وقتایی عاشق ؛

اگه بگم عاشقم دروغ گفتم اما در پاره ای موارد حتما مجبورم!

 

 

مهر بانو

امروز صبح بعد از نماز با م قرار داشتم بیاد دنبالم بریم درکه

هوا عالی بود

تا جوزک رفتیم بالا

بعد گفت برای امروز بسته چون تو - ینی من - باید وقت داشته باشی کارای خونتون رو هم انجام بدی

تو راه برگشت ک. خ رو دیدیم.

رو صورتش اسکارف کوهنوردی بود برای همین اول نشناختم

بعد سلام و احوالپرسی کردیم

تا پلنگ چال رفته بود و برگشته بود

موقع برگشت نزدیک ماشین م که شدیم کنار زانوی راستم درد گرفته بود

گفتم : طاقت بیار رفیق...

گفت چی شده؟

گفتم اینطوری شده.

خندید و گفت رسیدیم رفیق

بعد نزدیک خونه شدیم رفتم پارچه برای سفارش مشتری گرفتم

تو این فاصله نون خریده بود

هم برای ما هم برای خونه خودشون

دلم گل نرگس میخواست

به یه گل فروشی سر زدیم نداشت

بعدش بنزینش داشت تموم میشد رفتیم بنزین زد

منو رسوند و خداحافظی کردیم

 

پ ن : حس نوشتن جزئیات رو نداشتم وگرنه کلی میشد تعریف کرد

 

 

مهر بانو

آن شرلی : غم و اندوه سردرگمی میاره.

عمه خانوم :  غم بهاییه که برای عشق ورزیدن باید بپردازیم.

دپ ن :  دیالوگ سریال آن شرلی / شبکه تماشا

 

 

مهر بانو

ر.م دیشب برای یه ماموریت کاری رفت تا حدود حداقل یک هفته دیگه.

صبح ظرفای کثیف رو از تو سینک برداشتم و گذاشتم تو ماشین ظرفشویی

یه لیوان مونده بود که دیگه تو ماشین جا نشد

برداشتم بشورمش که …

یهو دستمو برید

و چه بریدنی که فهمیدم خیییلی عمیق و زیاد بریده

فوری گل پسر رو صدا زدم تا چسب بیاره

دستمو زیر شیر آب محکم فشار میدادم و خونش بند نمیومد

بهش گفتم ده تا دستمال کاغذی بیار

اول دستمو پیچیدم تو دستمال ها یه کم خشک بشه

یه کم که گذشت  دستمالها رو برداشتم و دو تا چسب روش زدم

جلوی خون ریزی گرفته شده بود

ولی میدونستم بخیه میخواد

صبر کردم تا بسته ای که قرار بود پیک بیاره برسه بعد برم درمانگاه

یه کم خیاطی کردم تا بسته رسید

بعد چسبا رو باز کردم ببینم چجوریه

درد و سوزش نداشت ولی خون روش خشک شده بود و انگار دهنش باز بود

ترجیح دادم برم بخیه بزنن

گل پسر اصرار داشت باهام بیاد ولی گفتم تو این وضع کرونا لازم نیست

ضمن اینکه گل دختر هم تنها بود

به هر حال رفتم درمانگاه

گفتم دستم بریده و احتمالا بخیه لازم داره

گفت برو اتاق جراحی تا دکتر بیاد ببینه

اول پرستار اومد دید و گفت هزینه ش حدودا ٢٥٠ هزار تومن میشه

مشکلی نیست؟

گفتم نه 

بعد زخم رو شستشو داد و آمپول بی حسی زد تا دکتر بیاد

روی تخت دراز کشیدم تا دکتر اومد و ٨ تا بخیه ناقابل مهمونم کرد

بعد رفتم طبقه بالا منتظر شدم تا نوبتم بشه و برم پیش دکتر نسخه مو بپیچه

بعد از نسخه رفتم داروخانه آمپول و داروها رو بگیرم

آمپول کزاز نداشتند

دوتا داروخانه دیگه هم رفتم نداشتند

گفتند برو هلال احمر

رفتم اونجا و خدا رو شکر داشتند

دوباره برگشتم درمانگاه و آمپول زدم

بعدشم اومدم خونه

درد دستم تازه داره شروع میشه

 

پ ن : به بچه ها سپردم به کسی نگن چی شده 

پ ن : تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد / یکبار قسمت کردمش چندین برابر شد

 

#درخانه_بمانیم

 

 

 

مهر بانو