آخرین باری که تنهایی رفتم اردو به نظرم با بچه های یونی بود
بعد از اون دیگه اردوهامون مسافرت های خانوادگی بعضا همراه دوستامون شد.
یک بار هم با بچه های کلاس گل دختر به باغ خواهر خ.ز
که نزدیک قزوین بود رفته بودیم.
امروز کلاس فوق برنامه گل دختر ، برنامه اردوی باغ ورامین داره
از اون جایی که هم مسیر دور بود
هم ساعت اردو طولانی و
هم از طرف کلاس فوق برنامه برگزار می شد؛
تصمیم گرفتم خودم هم همراهش برم.
البته که همراه شدن مادرها مانعی نداشت
وگرنه یحتمل نمی ذاشتم بره.
قرار حرکت ساعت ۷ صبح از جلوی موسسه بود
اما تا همه برسن و حضور و غیاب انجام بشه
حدود ۷ و ۲۰ دقیقه بود که راه افتادیم
و تقریبا یک ربع به ۹ رسیدیم.
۲ تا اتوبوس بودیم.
از در باغ که وارد می شدیم یه راه باریک سیمانی بود که
دو طرفش رو درختای خرمالو گرفته بودند.
وسطای راه شاخه ها از دوطرف به هم رسیده بودند
انگار که داشتند خرمالوهاشون رو به هم تعارف می کردند.
توی پیچ راه ۴ تا قفس بود
توی اولیش یه هاپوی سفید ریزه میزه ی بداخلاق بود که مرتب واق واق می کرد ؛
بعدی قفس کبوترا بود که هوای سرد ملولشون کرده بود ؛
بعدیش قفس بزغاله ها بود ؛
دوتا بزغاله یکی سفید یکی سیاه
و آخرین قفس لونه ی مرغ ها و خروسا بود.
از پیچ راه که رد می شدیم
چند تا میز ناهارخوری از اون مدلا که توی حیاطا میذارن
با فاصله توی مسیر گذاشته شده بود.
یه فضایی که شبیه گلخونه مسقف شده بود سمت راست
و یه اتاق نسبتا بزرگ حدود ۶۰ متری سمت چپ بود.
هممون وارد اتاق سمت چپ شدیم و وسایلمون رو گذاشتیم.
دور تا دور اتاق مبلمان چیده شده بود و
در وسط فرش های ۱۲ متری پهن بود.
یک سمت اتاق هم میز ناهار خوری قرار داشت.
مسئول موسسه برامون توضیح داد اونجا که شبیه گلخونه ست
استخره و توی ساعت مشخصی میشه ازش استفاده کرد.
دیگه آزاد باش اعلام شد و
باغ ، دربست در اختیار بانوان قرار گرفت.
ادامه راه به سمت ته باغ می رفت.
چند جا تخت های رستورانی بود که بعضیا نشسته بودند و
صبحانه می خوردند.
چند تا تاب ، چرخ و فلک و الاکلنگ بود تا بچه ها سرگرم بشن.
من راه رو ادامه دادم.
ته باغ
با درختچه های انگور که دیگه انگوری به شاخه هاشون نبود
از دوطرف احاطه شده بود.
یه جاهایی لا به لای درختچه ها ، گل های شیپوری بنفش درومده بود.
یه درخت بزرگ خرزهره با گلای سرخابی هم وسط راه بود.
در انتها ،
باغ با یه دیوار از باغ های مجاور و ساختمون ها جدا شده بود.
راه رو برگشتم.
زیر یه آلاچیق توی شونه ی راه نشستم
هم مینویسم
هم هراز گاه ی یه ناخنک به چیپس بچه ها می زنم
هرچند دقیقه یه خرمالو با شاخه ش خداحافظی می کنه و می افته.
هوا خنکه
نوک دماغم یخ کرده. دی :
در مجموع به نظر روز خوبی میاد
به مامان زنگ زدم و گفتم امروز اونجا نمیرم.
گفت منتظر بودم بیای برامون کاکا درست کنی ؛ فردا بیا.
عکس ۱
عکس ۲
عکس ۳
عکس ۴
عکس ۵
عکس ۶
عکس ۷