مهربانو

طبقه بندی موضوعی

چند روزه که دارم سعی میکنم به خودم انرژی مثبت بدم

خودمو خوشحال کنم و خوشحال نگه دارم

کت و دامنی رو که سفارش گرفتم دارم تموم میکنم  و به زودی مشتری باید پرو کنه

هنوز حس سنگینی دارم

این روزا برعکس این سالهای اخیر دارم دوباره به طرف شعر خوندن کشیده میشم

حس شاعرانگی م بیشتر شده

هنوز تو یه برزخ خاکستری میشینم و خیلی چیزا رو مرور میکنم

سخته …

 

پ ن : 

من آن روحم که در بند تنی افسرده افتادم

که تا کی مرگم از زندان غم آزاد خواهد کرد 

محمدرضا طاهری

 

 

 

مهر بانو

چه استراحت خوبی ست در کنار خودم

خودم برای خودم با خودم کنار خودم

همین دقیقه که این شعر را تمام کنم

از این شلوغ شما میروم به غار خودم

 

پ ن : شعر از احسان افشاری

 

 

 

 

مهر بانو

تو کربلا یه نفرو برای م معرفی کرده بودند.

طرف گفته بود ما تو محل بهش میگیرم یوسف!

قبل از اینکه برم ببینمش باهاش تلفنی حرف زده بودم

ولی خیلی کنجکاو بودم ببینم چقد خوشگله که بهش میگن یوسف ؛

باهاش قرار گذاشتم و رفتم دیدمش.😒🥴

بنده ی خداست و نمیخوام عیب نقاش کنم ولی اصصصصلن چهره ی زیبایی نداشت

به اونی که معرفی کرده بودم گفتم این همون یوسفه؟

گفت آره

گفتم چهره ش اصلا جذاب نبود

گفت از نظر چهره نگفتم یوسف از نظر برخورد خوبش با دیگران گفتم😐🙄

یه جوری که انگار بقیه ی پیغمبرا بد برخورد میکردن!

خلاصه سر کار بودیم 

 

پ ن : یه دعائی ثنائی چیزی که م _ به خوشی و سلامتی _ بره سر خونه زندگیش.

پ ن : وقتی نظر نمیدین چرا میاین میخونین خب؟

 

 

 

مهر بانو

تا حالا به خودکشی فکر کردین؟

مهر بانو

توی راه منتظر بودیم تا همراهامون برسن

من روی یه بلوک سیمانی زیر سقف سیطره نشسته بودم

س.ح اومد کنارم نشست و گفت: نبینم تنها نشستی

گفتم :

تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد

یکبار قسمت کردمش چندین برابر شد

 

پ ن : مسیر نجف به کربلا / اربعین 98

 

مهر بانو

سد حوضیان _قسمت دوم

خب  رسیدیم به اینجای خاطره  که ر.م به مرد مست گفت یه کم آرومتر زن و بچه تو چادر خوابن

صداشو میشنیدم که گفت صحرا که جای خواب نیست جای گردشه

 

اومدند کنار آتیش نشستند

به گمونم ا.م براشون چای آتیشی ریخته بود

م با من توی چادر بیدار بود

میخواست صفحه موبایلشو روشن کنه ببینه ساعت چنده که من نذاشتم

بهش گفتم نه ! یه وقت میفهمن ما بیداریم حالیشون نیست میان تو چادر

صدای حرفاشون میومد 

حس خوبی نداشتم

از فحش و دری وری لأی حرفاشون معلوم بود که به هیچ اصلی پابند نیستند

اونی که وضعش خراب تر از همه بود مرتب تعارف میکرد که زن و بچه رو بیارید خونه ما

میگفت مادرم تازه مرده یه بابای فلج هم دارم

شما برید خونمون 

ما خودمون نیستیم که اذیت بشید

اونطرف تر چندتا جوون که به نظر میرسید طبیعت گرد هستند چادر زده بودند

جالبه که خودشون که از تو چادر در نیومدن صداشون هم در نیومد

مست ها کم کم بعد از معرفی آثار گردشگری اون منطقه رفتند

من اومدم بیرون

ترسیده بودم

ر.م میگفت ترس نداره که

مسته خطرناک نیست که

ا.م میگفت اینا حالشون که خرابه میزنند بیرون تا عربده بکشن و با یکی دعوا راه بندازن

خلاصه که شبمون اینجوری گذشت 

م میگفت مادرش یه بار مجبور شده به یه مست چای بده

بعد از اون دلش نیومده تو استکانا چای بخوره ،استکانا رو انداخته دور

فردای اون روز اتفاقها دیگه ای افتاد که بعدا تعریف میکنم

؛ )

 

 

مهر بانو

سد حوضیان _قسمت اول

چهارشنبه با خانواده ی ا.م رفته بودیم لرستان ؛ نزدیکیای الیگودرز .

وقتی رسیدیم کنار سد حوضیان حدود ٥ و نیم ، ٦ عصر بود ؛

هنوز ناهار نخورده بودیم ؛ البته بین راه با لقمه های لواش و بادمجون سرخ کرده ته بندی کرده بودیم .

کنار دریاچه ی سد چادر زدیم و ناهار خوردیم ؛

بچه ها شلوارهاشون رو بالا زدند و پاهاشون رو تو آب بردند ؛

مردها هم مشغول آتیش روشن کردن شدند.

انصافا جای دنج و باصفایی بود. 

انتهای جاده معلوم نبود و رفته بود زیر آب.

 بعد از چند دقیقه چندتا ماشین اومدند و نگه داشتند ؛

بعضیاشون اومده بودند آهنگ بزارند و برقصند ؛  

بعضیا هم اومده بودند کنار آب یه چیزی مصرف کنن و برن...

 دو سه دفه بارونای ریز میگرفت و همه مون رو میبرد زیر سقف

حالا یا سقف چادر یا سقف ماشین

غروب که شد دوسه تا جوون دیگه هم اومدند و چادر زدند

م نخود لوبیای آش رو از قبل پخته بود و با سبزی گذاشت رو گاز پیکنیکی و آش درست کرد

غیر از ز که خیلی زود خوابش برده بود بقیه اومدند کنار آتیش برای شام

انصافا خیلی چسبید و خوشمزه شده بود

بعد از شام چای آتیشی درست کردند و  خوردیم

گذشت و شب بخیر گفتیم و رفتیم تو چادر

هوا سرد شده بود

زانوم درد میکرد و خوابم نمیبرد

 

 مردا کنار آتیش نشسته بودند و حرف میزدند

در واقع نگهبانی میدادند.

من و م و بچه کوچیکا تو چادر بودیم.

ح بیرون روی زیر انداز خوابیده بود

م.م  رفت تو ماشین ما بخوابه.

یه مدت گذشت

یهو صدای اومدن یه ماشین که صدای خیلی بلند آهنگش سکوتو شکسته بود اومد

ماشین نگه داشت

من توی چادر بودم و میشنیدم که یه نفر با لهجه ی لری به یکی دیگه میگه بریز بخورم 

بعد از چند دقیقه هم شروع کرد بلند بلند خندیدن

رسید کنار آتیش و به مردهای ما گفت : داداش نون دارین؟

ر.م رفت و براش نون آورد

اونم نامردی نکرد و به ر.م تعارف زد که بیا عرق بخور 

عرقش عالیه ها ؛ از اون درصد بالاهاست ...

بعد یه عربده  کشید که ر.م بهش گفت یه کم آرومتر … زن و بچه تو چادر خوابیدن …

راستش من ترسیده بودم

تا اون موقع هیچ آدم مستی رو به این حال ندیده بودم ...

 

پ ن : ادامه ی این سفرنامه رو تو پست های بعدی براتون مینویسم  : )

 

 

 

 

 

 

مهر بانو

به نظر من آدم باید برای درست انجام دادن هرکاری یه خط کش یا به عبارتی یه میزان داشته باشه تا بفهمه که داره اون کار رو درست انجام میده یا نه.

حالا این به خود اون آدم برمیگرده که خط کش خودشو بر اساس چه فکری انتخاب کرده باشه. حتی توی کارای معمولی هم میبینیم که مثلا خط کش مهندسی با خط کش تکه دوزی فرق داره.

 توی رفتار و گفتار و فکر و روش و منش، هرکسی با یه خط کشی خودشو تطبیق میده. البته درستش اینه که اون خط کش من درآوردی نباشه که هرجا مطابق میلش بود مثبت بره و هرجا نخواست منفی برگزار کنه.

من و ر.م  دو شب پیش  با دیدن رفتار بعضی ها  در این موردکلی صحبت کردیم. 

 

پ ن :  نظر شما چیه؟

 

 

 

مهر بانو

خیلی کار دارم ...

حواسم به چند کار مختلف پرته ؛

م.ب پیام داد که از حج و زیارت زنگ زدند و تقریبا رفتنشون قطعیه.

داره میشه یه هفته ولی هنوز وقت نکردم محتوای کلاس رو حاضر کنم.

یه وقتایی تو خیال خودم دوستداشتنیهامو تصور میکنم و آروم میشم.

عکسها رو برای ف.م فرستادم تا ادیت کنه و بذاریم تو صفحه ی جدید.

دارم داروهامو مرتب میخورم ولی هنوز درد کم نشده و به نظرم وقتی تبلت یا موبایل دستم میگیرم درد تشدید میشه.

همش یاد مسافرت دو روزه ای میافتم که تنهایی رفته بودم مشهد. هر وقت از کنار اون ترمینال رد میشیم دلم غنج میره برا اون روزا. هرچند اونجا هم یا تلفن بود یا اسمس ... 

یه وقتایی دوست دارم جدا از همه ی دنیا برای خودم زندگی کنم...

 

خلوت و چایی و ... و خدایی هم هست*

*من اهل سیگار نیستم برا همین به جاش سه تا نقطه گذاشتم : )

 

 

 

 

مهر بانو

وقتی حوصله تون سر میره ،

 وقتی حوصله ی اینستاگرام و پینترست و تلگرام و واتس اپ و …  رو ندارید ،

وقتی دوست دارید تنها باشید ،

چکار میکنید؟

 

پ ن : 

میخواهم اقلاً یک نفر باشد  که من با او از همه چیز همانطور حرف بزنم که با خودم حرف میزنم!


بخشی از کتاب  ابله نوشته ی فئودور داستایوفسکی 

 
 
مهر بانو