122
امروز یه کم با س.ک بحث سیاسی کردیم.
آخرش گفت : اینجوری نگید ناراحت میشم.
سعی می کرد سکوت کنه ولی انگار نمی تونست و دوباره یه چیزی میگفت تا نظر منو بپرسه.
چند دقیقه به سکوت گذشت ...
یهو برقا رفت!
صداش کردم توی اتاق ؛ بغلش کردم و گفتم :
از من ناراحت نباشیدا!
گفت : نه ! شما خیلی خوبین ... -یک عالمه تعریف الکی کرد 🙄- و ادامه داد :
حرف من اینه که من و شما که عقیده مون یه جوره نباید بذاریم بچه ها فکر کنن اختلاف نظر داریم و ...
گفتم : میفهمم! شما دیگه حرفی نزن منم چیزی نمی گم 😏
پ ن : اصلن تحمل اینکه کسی یه ذره از من ناراحتی تو دلش باشه رو ندارم 🙃
می دونم که نمیشه عقیده آدما رو عوض کرد مگر اینکه خودشون تمایل به تغییر داشته باشن
که در اون صورت هم خودشون میرن تحقیق میکنن و با حرف این و اون اتفاق خاصی قرار نیست بیفته.
پ ن : خلاصه که اگه ناراحتی از من دارید حلال کنید _ حتما لازم بوده دیگه 🤪_
حلالیت زورکی😁! یاد اون افتادم که میگفت یه جوری حلالیت طلبیدم حلال حلالش به آسمون میرفت 😅