مهربانو

طبقه بندی موضوعی

۸۰ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

چند روزه کابوس میبینم

من توانشو ندارم که با این ترس کنار بیام

میخوام کلا صورت مساله رو پاک کنم

شاید قبلا بهش فکر کرده بودم

ولی الان جدی دارم روش متمرکز میشم

دارم فکر میکنم

به اینکه یه بار برای همیشه تمومش کنم

 

پ ن : و لنبلونکم بشئ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین

 

 

 

مهر بانو

از کرونا میترسی؟

 

پ ن : lotemax

 

 

مهر بانو

میگن حسنی به مکتب نمی رفت 

وقتی میرفت جمعه میرفت

حالا حکایت منه

عمل نکردم  گذاشتم تو این بساط کرونا رفتم عمل کردم

حال عمومیم خوبه ولی حال خصوصیم نه

دکتر میگفت طبیعیه

پناه بر خدا…

 

پ ن : چشم ها پنجره های روح اند/ دیالوگ فیلم چهره خوان

 

 

مهر بانو

به رسم هر هفته ، این هفته هم خونه ی م.ن اینا بودیم . 

امشب عاشقانه به آنچه از روی کتاب میخوندند و صحبت هایی که شد گوش میکردم.

 چقدر عجیب بود … 

با خودم فکر میکردم اینهمه سال چرا ما این حرفا رو نشنیدیم ؛

چرا نخوندیم…

مخصوصا صفحه ٤٠ !

پ ن : کتاب متن و ترجمه خطبه غدیر / محمدباقر انصاری

 

 

مهر بانو

قبل از عید یه پارچه خریده بودم تا برای خودم مانتو بدوزم

با اومدن کرونا و تعطیلی دید و بازدیدای عید حسش نبود تا پارچه رو برش بزنم

البته یادمه کار هم زیاد داشتم

یه مدت هم کلی گشتم تا یه پارچه برای شلوار و خرج کار باهاش ست کنم

بالاخره قسمت شد و اون روز که تو مشهد  با خ. ا رفتیم پارچه فروشی یه پارچه خریدم.

شلوارش رو چند روز پیش دوختم؛

دیروز لایی خریدم و پارچه رو برش زدم

امروز هم خدا بخواد میرم برای دوخت…

موقع برش حس کردم یکی از انگشتام داره یخ میکنه

مث وقتایی که خواب میره گزگز نمیکرد فقط داشت سرد میشد

دیدم باد کرده و داره کبود میشه

نمیتونستم خوب خمش کنم

درد گرفته بود

شاید از شدت تورم زیاد بود

راستش یه کم ترسیدم چون روی مفصل رنگش کبود شده بود و داشت قهوه ای میشد

حتما درک میکنید که یه خیاط به همه انگشتاش احتیاج داره

البته توی اون شرایط خودمو بدون انگشت تصور کردم و دیدم بازم میشه خیاطی کرد

تا صبح کمی تورم داشت

هنوز هم یه کم حالت کبودی داره

نمیدونم چه دردیه ولی هر از گاهی یه حالی بهم میده ؛)

 

پ ن : کم پیش میاد برای خودم خیاطی کنم 

پ ن : پیشاپیش عیدتون مبارک🌸

 

 

 

 

 

مهر بانو

دلم یه فضائی شخصی میخواد

یه جایی که با سلیقه ی خودم بچینمش

بهش رنگ و لعاب بدم

بشینم توش خیاطی کنم

نقاشی بکشم

یه جای به قول ر.د شخ! یعنی شخصی

که مث قدیما وقتی اونجام راحت باشم و حال و هوام عوض بشه

 

 

چقد امروز مث عصر جمعه دلگیره…

از کار خسته م

ولی خب فعلا باید ادامه بدم

 

پ ن :  😩😔🥺

 

 

 

 

مهر بانو

امروز صبح رفتم اداره پست

کلی تو صف موندم 

هرکس از داخل اداره میومد بیرون یکی دیگه میتونست بره و کارش رو انجام بده

ینی فاصله گذاری بهداشتی و رفع قطع زنجیره کرونا 

بسته سفارشی رو  که از شیراز داشتم ارسال کردم

 

آیا میدانستید که میتوانید نمونه کارهای منو در اینستاگرام ببینید؟

پ ن : برای دریافت آدرس پیام بدید.

 

 

مهر بانو

چند روز پیش تی وی داشت یه فیلم انگیزشی میداد

از اونا که مربوط به رشته تحصیلی ما میشه

اسمش کارآموز بود

اینا رو گفتم که فقط بگم توش یه دیالوگ داشت : 

_ مامان دوست دارم

* آره باشه

_ از کی تا حالا جواب دوست دارم شده آره باشه؟

حالا حکایت ماست

هرچی فلان استیکر و بهمان شکلک رو میفرستم شاخه گل جواب میده!

 

پ ن :  اگر از احوالات ما خواسته باشید ملال زیاد هست ؛ یکیش لباس ف. ت که باید کرفیله ش کنم و رفته رو اعصاب + طپش قلب که اینجور وقتا حس اصلن خوبی ندارم…

 

پ ن : أفوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد ؛ حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر 

 

پ ن : چرا اینجا انقد بازدید داره ؟ قضیه چیه؟ مشکوک شدم🤨

 

 

 

 

 

مهر بانو

یادم نیست چند روز پیش بود

رفته بودم خرازی برای کارای خیاطی یه چیزایی بخرم

قبل از بیرون رفتن از ساختمون دیده بودم در خونه همسایه ی طبقه پایین بازه

اینجور وقتا سرمو میندازم پایین و توی خونه مردم رو نگاه نمیکنم

فقط دیدم جلوی درشون کلی کفش بود

وقتی از خرازی برگشتم در بسته بود ولی هنوز کفش ها بودند و صدای گریه ی یه دختر جوون میومد

به نظر من رسید دختر همسایه باشه

شاید یه ساعتی گذشت ولی صدای گریه بیشتر میشد

فقط صدای گریه ی یه نفر بود

به ر.م زنگ زدم و گفتم طبقه ی پایین یه خبراییه

گفتم به خانم صاحبخونه ( خ. خ) زنگ بزنه 

گفت پارتیه؟

گفتم نه. صدای آهنگ نمیاد فقط صدای گریه ست

ر. م زنگ زده بود خونه شون و گفت یه کسی گوشی رو برداشته و گفته من برادرشم حالش خوبه

گذشت تا اینکه صدای آژیر گردون از تو کوچه شنیدم و رفتم لب پنجره

دیدم یه پسر جوون دم در و کنار ماشینی که صدای آژیرش حالا دیگه قطع شده بود ایستاده و 

داره با راننده ی ماشین صحبت میکنه

از بالا من یه ماشین تقریبا نقره ای و  شبیه ماشینای ١٢٣ یا اورژانس اجتماعی دیدم

پسره مدام بالا رو نگاه میکرد و همونطور با راننده ماشین حرف میزد

دیگه صدای گریه قطع شده بود

من اومدم توی اتاق

از راه پله صدای رفت و آمد میومد

دوباره رفتم لب پنجره

ادامه دارد

 

پ ن : از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان حوصله نداشتم بقیه شو تایپ کنم🤪🙃

 

 

مهر بانو

هستم

اما…

اینجا نه !

 

 

مهر بانو