مهربانو

طبقه بندی موضوعی

می دونی الان دلم چی میخواد؟

نه نمی دونی !

چرا باید بدونی آخه؟

دلم یه دسته گل نرگس می خواد

از همونا که توی اتاق آبی م خشک کرده بودم و

توی بگ کوچیک توییتی* بالای کتابخونه م گذاشته بودم.

همونا که حتی بعد از خشک شدن عطرش تموم نشده بود ...

 

 

پ ن :

از دور می فهمم‌ چه حالی ؛ شاد یا غمگین …

اما تو چه ؟ دیروز فهمیدی پکر بودم؟

 

من عاشقی کردم تو عادت ؛ فرق ما این بود

اهل سیاست بودی و اهل هنر بودم

#مائده_هاشمی

 

پ ن :

پی نوشت قبل فقط یه شعره 

نه رنگ داره

نه مخاطب

نه حتی مثل نرگس ها عطر 

 

*ه.م برام یه جاسوییچی توییتی خریده بود که

یه بگ کوچیک زرد داشت و‌ همون بگ گلدون نرگسای خشکم بود.

 

 

مهر بانو

یه صدایی توی ذهنم می پرسه :

آدما تا چه حد می تونن دیوونه باشن؟

یه صدایی - شایدم همون صدای قبلی - جواب می ده :

این دیگه پرسیدن داره؟ 

داری می بینی که! 

 

پ ن : 

نه چندان دلخوری از من ؛ نه چندان دوستم داری

مرا تا چند می خواهی بلاتکلیف بگذاری؟

#فاضل_نظری

 

 

 

مهر بانو

دیروز وقتی با ر.م حرف زدم 

گفت شب زودتر میام خونه که لباس و وسایل برای این ده شب ببرم.

گل دختر عصر کلاس داشت

بعد از اینکه رفتم دنبالش و باهم برگشتیم ، رفتم ماشین رو پارک کنم

گفت بابا زنگ زده و گفته امشب نمیام.

خودش حدودای یازده شب تماس گرفت

گفتم چرا نیومدی پس؟

گفت نتونستم جای خالی گل پسر رو تحمل کنم ...

فردا شب میام

 

 

امروز زیاد کار برش خورده نداشتیم

توی مزون هم عکاسی بود

یه قسمت رو مخصوص عکاسی درست کردن

چون همیشه خیلی هزینه لوکیشن می شد.

 

تقریبا نیم ساعت زودتر برگشتم

برای شام باقالی پلو با گوشت گذاشتم

گفتم ر.م میاد شام خوب بخوره

چون می دونم این شبا غذاهای حاضری میخورن

 

وقتی اومد توی ظرف غذای محل کارش برام آش آورده بود

گفتم خودت خوردی؟

گفت بله ؛ ظرفشو باید ببرم. 

با اینکه فست بودم ولی از آش نمی توانم گذشت😋 

 

پ ن : با گل پسر حرف زدم

فعلا در جوار م.م و خانواده ش داره کیف می کنه.

 

 عکس کلوچه قندی رو دیدم

ماشا الله بزرگ شده 😍

یاد وقتی افتادم که دال. الف بهم خبر داد به دنیا اومده

چقدر برای بچه دار شدنشون ذوق داشت : ) 

 

نماز مغرب و عشا رو که خوندم ، سر سجاده خوابم برد

وقتی بیدار شدم ساعت ۳ شب بود

اصلا نفهمیدم خوابم برده ؛ شاید سردم شده بود که بیدار شدم

اومدم بلند شم پام خواب رفته بود

نمیتونستم پاشم

بالاخره بلند شدم رفتم تو رختخوابم خوابیدم

 

پ ن :

یه جا خوندم قدیما آدما می رفتن تا توی شبکه های اجتماعی

باهم ارتباط برقرار کنند و حرف بزنند

اما الان آدما حوصله حرف زدن ندارند ...

 

به نظرم درست میگفت ؛

انگار اینجا هم کسی حوصله نداره .

 

پ ن : 

حنجره ها روزه ی سکوت‌ گرفتند

پنجره ها تار عنکبوت گرفتند ...

#قیصر_امین_پور

 

پ ن :

کلام تلخ ولی صادقانه را بپذیر

بهانه است ؟ چه بهتر! بهانه را بپذیر

#فاضل_نظری

 

 

 

 

مهر بانو

به اردیبهشتی دوست داشتنی پیام دادم که

سلام خوبی؟ 

لطفا از دوستت* می پرسی خانمش جراحی عمومی انجام میده یا نه؟

- می دونه برای چه عملی -

جواب داده :

سلام خواهری 

ارادت

چشم
جواب دوستش رو برام فرستاده :

" ببین انجام میده ولی من باید کنارش باشم

اصلا راه نداره منو قبول کنه؟ "


خیلی خنده م گرفت.

خب اگه قرار بود کنارش باشی می گفتم خودت عمل کنی دیگه😅

 

 

پ ن : * دوست اردیبهشتی دوست داشتنی و همسرش هردو پزشک هستند.

 

مهر بانو

آلیس : منو برای شام دعوت کن فرانک.

فرانک : چی؟

آلیس: 😏

فرانک : دوست داری شام بخوری؟

آلیس : زن ها از سوال خوششون نمیاد.

فرانک : بیا باهم شام بخوریم.

آلیس : خیلی دستوری بود.

فرانک : میای باهم شام بخوریم؟

آلیس : باز هم یه سوال دیگه !

فرانک : من میخوام شام بخورم ؛

اگه بخوای می تونی همراهم باشی.

 

پ ن : دیالوگ فیلم توریست

 

 

مهر بانو

گل دختر داره کاردستی درست می کنه

میرم آشپزخونه شام درست کنم

حس می کنم سردمه

از توی کمد اتاق،  ژاکت صورتی م رو درمیارم و می پوشم

گل پسر نیست که بهش بگم  : " کولر رو خاموش کن "

ر.م‌ تلفن می زنه

۱۲ دقیقه با هم حرف می زنیم

بیش تر از اونی که نشون می داد دلتنگ گل پسره

 

به گل دختر میگم گوشی تلفن رو برام بیاره

به خ.م زنگ میزنم و روز پرستار رو بهش تبریک میگم

کمی حال و‌احوال می کنم

میگه چشم چپم دیدش رو از دست داده و

دکتر گفته شبکیه ت خونریزی کرده

براش آرزوی سلامتی می کنم

مثل همیشه همه مون رو دعا می کنه.

 

به گل دختر شام میدم

میره بخوابه

 

توی بشقاب انار گذاشتم

دونه دونه از پوستش جدا می کنم و میذارم توی دهنم.

سعی می کنم به خودم بقبولونم پرخوری عصبی نیست.

 

از امشب به مدت ده شب* تنهاییم

یاد حرف م. جون می افتم :

چجوری ده روز تنها می مونید؟

- اینو برای دهه محرم بهم گفته بود -

 

 

پ ن : تنهایی پز نیست سبک ‌زندگیمونه : )

پ ن :

اینکه آدم یک جهان تنهاست بعضی وقت ها

قصه ای غمگین ولی زیباست بعضی وقت ها

 

هرچه با لبخند پنهان می کنی اندوه را

ماه ، پشت ابر هم پیداست بعضی وقت ها

 

گرچه تنهایی ندارد چاره ای ، شادم‌ که اشک

قدری از دلتنگی من‌ کاست بعضی وقت ها

#فاضل-نظری

 

پ ن : *دهه اول فاطمیه

 

 

 

مهر بانو

ذهنمو مشغول خوش کرده :

وَمِنْ دُونِهِمَا جَنَّتَانِ*

دوتا بهشت دیگه؟

کجاست؟

چرا دوتا بهشت؟

اون جاها چه خبره؟

چه فرقی با این دوتا بهشت دارن؟

 

پ ن :

* آیه ۶۲ سوره الرحمن
پ ن :

هنوز وقت نکرم برم مفصل تحقیق کنم ...

 

مهر بانو

امروز 

روز اول ایونت بود.

من و خ.ط و خ.م تو مزون تنها بودیم.

کارها رو دور تند بود.

سه تا از بچه ها مرخصی بودند- بعضیاشون اجباری-.

من روزای خلوت رو بیشتر دوست دارم

مخصوصا وقتی خ.الف نیست اوکی ترم

چون ‌همش دوست داره یه آهنگی بذاره

دیگه به نظرم زیاده روی می کنه

خصوصا که آهنگش تا چند روز تو مغز من پلی میشه

بعدم میگه این آهنگو توی کدوم تاکسی شنیدی؟ 🙄

برعکس ِاون ،

من توی سکوت تمرکزم بیشتره.

...

خ.ط که حرف میزنه با تمام وجودم از ته قلب حس خوبی بهش دارم

نگاهش  می کنم و تو دلم میگم خدایا چه بنده های خوبی داری

وقتی با خ.م حرف می زنم محبت و مهربونی ش رو حس می کنم

۷/۸ سال ازم بزرگتره ولی یه حس مادرانگی داره

لطافت روحش برام قابل لمسه...

امروز می گفت :

هرچی به صبا -دخترش- گفتم نیاردش گوش نکرده

حالا من همش حواسم پیش این بچه ست ...

گفتم : میلو؟

خندید و گفت آره وابسته ش شدم.

نمی دونم چرا صبح خوب غذا نخورد.

...

 

پ ن : از امروز منم نگران بچه م میشم که کجاست و چی کار میکنه.

پ ن : میلو اسم پیشی ه : )

 

 

مهر بانو

بستن میخانه ، از هر خانه ای میخانه ساخت

می تراود نور چون در شیشه پنهانش کنند

 

بادها هرگز نمی فهمند گیسوی رها

دلرباتر می شود وقتی پریشانش کنند

 

می کشم رنجی که هرگز مستحقش نیستم

در حساب روز محشر کاش جبرانش کنند

 

پ ن : فاضل نظری

 

مهر بانو

الگو کشیدم 

تا با پارچه جدید جین کاغذی گلدوزی - به قول سنسی توووپ - 

برای خودم لباس بدوزم.

یه چیزایی خیلی آدمو وسوسه می کنه ؛  

برای من  لوازم تحریر ، پارچه و لوازم خیاطی از هموناست .

 

 

پ ن : کوچیک که بودم کلکسیون پاک کن داشتم ؛

با پسرخاله م که همسن خودم بود می رفتیم فروشگاه لوازم تحریر و

پاک کن های فانتزی برای کلکسیون من می خریدیم.

الان کالکشن م رو به گل دختر بخشیدم.

 

 

 

 

مهر بانو