مهربانو

طبقه بندی موضوعی

داشتیم با گل پسر فیلم می دیدیم ؛

ر.م اومد و گفت :

این داره چکار می کنه ؟

براش توضیح دادم ...

دوباره پرسید :

پس الان چرا اینطوری کرد؟

با گل پسر به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم.

گفتم :

ماهم الان داریم فیلم رو میبینیم نمی دونیم چرا.

ر.م رفت جانمازشو آورد و وایساد قامت بست که نماز بخونه.

صحنه فیلم عوض شد ؛ گفتم :

الان چرا نور اومد؟

الان چرا شب شد؟

- منظورم این بود که ر.م میخواد اینا رو بپرسه -

یهو ر.م سر نماز از خنده منفجر شد و نمازش باطل شد.

بعد سه تایی زدیم زیر خنده

انقد که اشکم درومد : ))

ر.م گفت : چرا اینو میگی خب؟ گناه کردی نمازم باطل شد.

گفتم :

بس که سوال می پرسی ؛

ما هم مث خودت داریم نگاه می کنیم ؛

چه می دونیم الان چی میشه...

ر.م گفت : خب یکی باید به من بگه قراره چی بشه.

گفتم : ما که فیلمو قبلا ندیدیم خب .

جانمازشو برداشت رفت توی اتاق.

 

پ ن :

خیلی لج دراره که یکی موقع فیلم دیدن ،

یا فیلمو توضیح بده یا هی سوال بپرسه .

 

 

 

 

مهر بانو

انگشتر و حلقه م رو درآوردم و گذاشتم رو چرخ تا برم وضو بگیرم .

بعد از وضو داشتم جوراب می پوشیدم که

خ.م با لبخند به طرفم اومد و گفت :

خانوم میم!

اومدم انگشترتون رو دستم کنم دیدم انگشتم توش نمی ره.

فکر نمی کردم انگشترتون اندازه من نباشه.

گفتم : 

الان حلقه خودم برام گشاد شده ؛ دستم نمی کنم.

فقط گاه ی تو مهمونیا 

اونم جلوش یه انگشتر دستم می کنم که نیفته.

این حلقه مامانمه که دیگه اندازه ش نیست و 

مال من شده : )

 

پ ن : 

می دونید خاصیت دُرّ نجف چیه دیگه ...؟!

 

 

مهر بانو

حدود ۱۲ شب بود که داشتم می رفتم بخوابم

یهو تلفن خونه زنگ زد

با خودم‌ گفتم ‌آخه الان ؟

کیه ینی؟ اگه ر.م باشه که به موبم میزنگه.

برام زور داشت از رختخواب پاشم برم جواب تلفن بدم🥴

بالاخره پاشدم

اتفاقا هم ر.م بود.

گفت داریم با ا.م و گل پسر برمی گردیم

ا.م میخواد صبح بره روضه سادات شیرازی

خودمم حس رانندگی ندارم.

یحتمل حدود ۳ می رسیم .

من : باشه 😩

با این فکر که یه ساعت بخوابم و بعد پاشم یه کم خونه رو روبراه کنم،

آلارم گوشی م رو‌ برای یک ساعت دیگه تنظیم‌ کردم .

چون داشتم از خواب بیهوش می شدم .

خوابیدم 

و با صدای گوشی بیدار شدم

هنوز وقت‌ داشتم

یه کم دیگه خوابیدم ...

بعد‌ بلند شدم

یه کم خونه رو سر و سامون دادم.

گل دختر خواب بود.

کتری رو روی گاز گذاشتم

چایی تازه دم‌ کردم

انارها رو با پوست تکه تکه کردم و توی ظرف چیدم

خرمالو شستم  و گذاشتم

سرویس رو شستم 

رختخواب برای مهمون آماده گذاشتم.

یهو دیدم تو کوچه نور یه‌ ماشین روشنه

میخواستم سر و گوش آب بدم که گل پسر کلید انداخت در رو باز کنه

حدودای ۳ و نیم رسیدن

ر.م گفت : چرا نخوابیدی؟

گفتم : یه چایی بهتون بدم خستگی تون در بره.

ا.م گفت حاج خانم سحری حاضر میکنید؟

دیگه کلی بخاطر وقایع اخیر تشکر کردم.

 

 

پ ن :

ا.م دوست خییییلی قدیمی ر.م هست ؛

مث برادرند.

به جرات میگم یکی از شریف ترین آدم هاییه که در عمرم دیدم.

دست به خیر ، زحمتکش ، خانواده دوست ، و از همه مهمتر

پای ثابت کار امام حسین.

بچه هاش ر.م رو عمو و منو خاله صدا می زنند.

 

مهر بانو

سال ها با کسی حرف زدن

به اندازه سکوت کنار کسی که با قلبت ارتباط داره

ارزش نداره.

 

پ ن : دیالوگ صورت زخمی

 

 

مهر بانو

به مناسبت چیت من ،

خ .الف گفت میخواد املت درست کنه

منم صبح که گل دختر رو گذاشتم مدرسه

نون‌ سنگک خریدم بردم ‌مزون

یه کم هم از ته چین دشب بردم با بچه ها بخوریم

 

هفته آینده توی یه ایونت شرکت کردیم

برای همین این روزا سرمون خیلی شلوغه

مثلا می خواستم زودتر بیام‌ خونه که گل دختر تنها نباشه ولی نشد.

نمی دونم چرا چند روزه آنتن مزون رفته.

ف.ع چند بار زنگ زده بود بهم ؛ ولی فقط اسمسش میومد که زنگ زده.

بعد از کار بهش زنگ زدم

میخواست تبریک بگه

بعد گوشی رو داد با سنسی صحبت کردم.

 

به سمت خونه راه افتادم.

وسطای راه یادم افتاد به ر.م زنگ بزنم 

ولی صبر کردم برسم دم خونه

نمی خواستم اونی که داشت پخش می شد قطع بشه.

ماشینو که نگه داشتم زنگ زدم

کل روز رو برام گفت

خیلی هیجان انگیز بود

فقط گفتم : به مولایت اعتماد کن.

گفت اعتماد دارم.

 

پ ن :

خدا رو شکر : )

 

مهر بانو

امروز ۴ تا لباس دوختم

آخرین روز از دومین دوره فست م بود.

فردا و‌ پس فردا آزادم.

 

از ۵ گذشته بود که خداحافظی کردم تا زودتر برسم خونه

توی راه روتین همیشگی م‌ رو‌ گوش می دادم که ر.م زنگ زد ؛

گفت‌  برای اینکه من فردا بی ماشین‌ نمونم ماشین پدرش رو می گیره تا گل پسر رو‌ برسونه.

تا رسیدم خونه دست به کار شدم‌ ؛

فر رو‌ روشن کردم تا گرم بشه.

مرغ و مواد ته چین رو‌حاضر کردم

مواد رو لا به لا داخل قالب ریختم و گذاشتم تو فر.

به گل پسر کمک کردم وسایلشو جمع و‌ جور کنه.

ر.م‌ زنگ زد و گفت خونه مامانی  شام خوردم ؛

گل پسر شام‌ بخوره و بیاد دم‌ در.

یه کم براشون توشه ی راه گذاشتم …

دم در از زیر قرآن ردش کردم

بغلش کردم و‌ بوسیدمش.

و مثل همه مادرها بچه م رو به خدا سپردم.

.

.

پ ن : سکوت هم یه بازخورده ! : )

پ ن : …

-یه عالمه حرف نوشتم ولی پاک‌ کردم ؛ 

گفتم بذار منم سکوت کنم -

پ ن :  

یه دوره ۱۳ روزه دیگه مونده ؛

فعلا از نتیجه راضی ام.

 

مهر بانو

مرات تلگا لک شخص

لمن تحس مره بضعف من عنده تاخذ قوه

بس تدری واین المشکلة ؟

لمن یجرحک هو

شگد صعبه من تفقد ثقه

ب انسان

بس هو البقی من تختنک تتشتمه

المن تسولف خنگتک

والغاثک

نفسه الجنت تگعد تفضفص یمه

منین تلگالک وفی

لمن یجرحک یعتذر

ویرد واصبعه بسنه

اشگد‌ فشله تشتاک البشر ملجوم گلبک منه

 

کتب : حیدر الشکری

پ ن : زبان فرعی تون خوب میشه عوضش : )

 

مهر بانو

خ.الف داره cp برای لباس "دنیا " می نویسه 

که قسمتی رو اشتباهی ندوزه ؛

یهو میخونم :

" دنیا " ی این روزای من هم قد تن پوشم شده ...

خ .الف می گه :

جوووون ! 

آخه تاکسی هم سوار نمی شی

که ازت بپرسم توی کدوم تاکسی شنیدی ش...

میگم : تقصیر من چیه وقتی تاکسیا صداشون بلنده : )

 

پ ن :

س.ک می پرسه :خانوم میم ناراحتین؟

میگم برای گل پسر؟

میگه آره

میگم اوهوم ... و دیگه نمی تونم چیزی در ادامه بگم

ش. بغض

 

 

مهر بانو

دلم جواب بلی می‌دهد صلای تو را

صلا بزن که به جان می‌خرم بلای تو را

 

به زلف گو که ازل تا ابد کشاکش تو ست

نه ابتدای تو دیدم نه انتهای تو را

 

کشم جفای تو تا عمر باشدم هر چند

وفا نمی‌کند این عمرها وفای تو را

 

بجاست کز غم دل رنجه باشم و دلتنگ

مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را

 

تو از دریچه دل می‌روی و می‌آیی

ولی نمی‌شنود کس صدای پای تو را

 

پ ن : شهریار 

 

مهر بانو

إِلهِی لَوْ أَرَدْتَ هَوانِی لَمْ تَهْدِنی وَلَوْ أَرَدْتَ فَضِیحَتِی لَمْ تُعافِنی

إِلهِی ما أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حاجَةٍ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمْرِی فِی طَلَبِها مِنْکَ

 

معبود من، اگر خواری مرا می‌خواستی، هدایتم نمی‌کردی؛

و اگر رسوایی‌ام را می‌خواستی به من عافیت نمی‌بخشیدی

خدایا، این گمان را به تو ندارم که

مرا در حاجتی که عمرم را در پیِ آن سپری کردم، ناامید کنی!

 

پ ن : فرازی از مناجات شعبانیه

 

مهر بانو