مهربانو

طبقه بندی موضوعی

دیروز گل پسر مصاحبه دانشگاه داشت

به ر.م گفته بودم چون خودم نمی تونم همراهش برم و

باید صبح و عصر گل دختر رو ببرم کلاس ، همراه گل پسر بره.

گفت : نمی خواد ؛ کاری نداره ، سوار مترو میشه و میره.

گفتم بخاطر راهش نمی گم ؛

چون اولین بارشه یه حس امنیت بهش میده.

مصاحبه حدودای ساعت یک بود.

حدود ۳ زنگ زدم به ر.م گفت : من صنفم .

گفتم پس چرا نرفتی؟

گفت باهاش حرف زدم ؛ گفته نمیخواد بیای.

مادر و پدرهایی که اومدن هم رفتن توی نمازخونه نشستن.

به گل پسر اسمس زدم کارت تموم شد بهم خبر بده.

بعد از حدود نیم ساعت پیام داد:

دارم با سرویس یونی میرم مترو.

بهش زنگ زدم.

دلم طاقت نیاورد ؛ همونجا پشت تلفن پرسیدم چه خبر؟

چیا گفتن ؟ چکار کردی؟

من خونه مامان بودم

گفتم بیاد همونجا تا باهم برگردیم.

ر.م هم گفت میاد اون جا.

ظهر داداش جون هم اومده بود.

پیشنهاد دادم جمعه بریم کوه  یا چیتگر

گفت من تنبلم فکر نکنم

البته اگه به پسرش بگم با کله میاد.

اردیبهشتی دوست داشتنی هم گفت باشه

ولی امیدی به رفتن ندارم.

 

چند روزه که ه.م بخاطر دردی که داره بیمارستان بستریه.

هنوز نفهمیدن درد برا چیه.

یه شب هم رفته بوده آی سیو تا قلبش چک بشه.

 

عصر رفتم برا مامان کاموا و برای خودم شیر بدون لاکتوز بخرم.

کاموای مامان خیلی ظریف بود و نداشتن.

داره باهاش برام جلیقه میبافه.

گل دختر سفارش کاموای یاسی برای شال و کلاه داد.

یه کاموای خال خال دار براش خریدم.

خیلی ناز و قشنگه.

 

 

 

 

 

مهر بانو

چنانم در دلی حاضر که جان در جسم و خون در رگ

فراموشم نه‌ ای وقتی که دیگر وقت یاد آیی

 

پ ن : سعدی

 

مهر بانو

دیروز س.ک نذر کرده بود آش رشته درست کنه

بخاطر اینکه همسرش از مساله ای که دچارش شده آزاد بشه

بنده خدا سندی رو ندیده امضا کرده و افتاده تو‌ دردسر ...

خ.ط هم کشک و یه سری چیزای دیگه آورده بود

ز.ش هم پیاز و سیر سرخ شده داشت

یاد قصه ی آهو خانم افتادم 

که مامانجونی شبا برای من و داداش جون تعریف می کرد

خ.الف گفت خاله سلطان ، قصه بزن بزن براشون میگفته

خاله سلطان خاله مامانش بوده

توی قصه یه کاراکتر یکی دیگه رو می زده

و بخاطر همین  خ.الف هیچوقت قصه هاشو دوست نداشته

برای خ.م تولد گرفتند و ژانت بهش هدیه دادیم و کیک خوردیم.

عصرش ثمین بستنی فوردو برای قبولیش در مدرسه نمونه دولتی خرید آورد.

اونی که مزه کره و گردو داشت برام جدید و به نظرم خیلی خوب بود.

 

مهر بانو

دیروز صبح بارندگی شروع شد

قرار بود بریم دریا ولی بخاطر بارون نرفتیم

بعد از صبحانه بارون بند اومده بود

رفتیم میدون نوشهر بادمجون و‌ترشی و‌زیتون و وسایل میرزا قاسمی خریدیم

بعد رفتیم یه کم جنگل

ر.م با گل پسر رانندگی تمرین کردند

ناهار جوجه درست کردند

حسین‌آقا بادمجون ها رو کبابی کرد

 

عصر براشون کافه گلاسه درست کردم

همه با هم کلی توی تراس بازی کردیم

از جاسوس و جوکر تا خاله پیرزن

شب ر.م و مامانی سیر بودند

نون کم بود 

ف.م و حسین آقا سیب زمینی پنیر درست کردند

با بچه ها خوردیم

امروز بارون خیلی شدیده

چایی دم‌ کردم

ر.م رفت نون‌ بگیره

احتمالا میریم فروشگاه ...

 

 

 

مهر بانو

تیری به خطا هم نزدی، هر چه زدی خورد

یک دنده تر از دشمنی، ای دلبر لجباز

 

پ ن : امیر عاملی

 

پ ن : دلم سوخت اینهمه هر روز نوشته های تکراری میخونین

والا خودم حالت تهوع گرفتم ...

 

 

 

مهر بانو

متین ۴ سالشه ؛

امروز با س.ک اومده بود مزون.

داشت با ریحانه بازی می کرد که شنیدم میگه :

مِهلَبونی قوی ترین سلاح یه آدمه

ریحانه ازش پرسید :

اینو از کجا فهمیدی؟

گفت : 

از تلویزیون شنیدم.

 

پ ن :

از اون بچه هاست که تو حرفاش همش میخواد

یه جایی رو منفجر کنه

یکی رو بکشه و ...

برای همین شنیدن این حرف ازش خیلی عجیب بود.

 

 

 

مهر بانو

د.ص افتاده و دستش شکسته

صبح زنگ زدم با همسرش صحبت کردم

گفت توی اتاق عمله

یحتمل تا ظهر تموم میشه

...

وجودم پر از درد میشه انگار

یاد‌ خودم می افتم که کتفم در رفته بود

البته می دونم درد شکستگی خییییلی بدتره

...

حدودای غروب به موبایل خودش زنگ زدم

خودش جواب داد

صداش خوب بود

حال و احوال کردم

گفتم بلا‌دور باشه ؛ شیطونی کردین؟

گفت : همه ی عمرمون شیطونی کردیم ؛ این دفعه هم همینطور.

از احوالات این روزامون پرسید...

گفتم دعا کنید هرچی خیره مقدر بشه.

دوست داشتم برم ملاقاتش ولی ساعت ملاقات خیلی بدجوریه.

اگه بشه فردا برم خیلی خوب میشه .

 

پ ن : تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد ...

 

مهر بانو

چه شده است ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب

ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟

 

ره زندگی نشان ده، به کسی که مرده در من

که حیات بی تو راهی، به حریم او ندارد

 

پ ن : حسین منزوی

پ ن : امشب #ماه_گرفتکی ه.

پ ن :

هر وقت دیدین سرعت چیزی از حد معمول تغییر کرده،

- کند یا سریع شده - 

حتما دلیلی داره !

مثل سرعت پست گذاشتن من‌😉

 

 

 

مهر بانو

اَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

وَ اَنْ تَجْعَلَنى مِمَّنْ یُدیمُ ذِکْرَکَ

وَ لا یَنْقُضُ عَهْدَکَ

وَ لا یَغْفُلُ عَنْ شُکْرِکَ

وَ لا یَسْتَخِفُّ بِاَمْرِکَ...

 

از تو مى‏خواهم که صلوات و درود بر محمد و آلش فرستى

و مرا از آنانى قرار دهى که همواره به یادِ تو هستند 

و هرگز با تو پیمان‏ شکنى نکنند

و از شکر و سپاست لحظه‏اى غفلت نمیورزند

و هیچ‏ گاه فرمانت را سبک نمى‏شمرند...

 

پ ن : فرازی از مناجات شعبانیه 

که خیلی دوستش دارم 😌

 

 

مهر بانو

دکتر برای مامان ام آر آی نوشته بود

هرجا میخواستن وقت بگیرن برای ۲۰ روز دیگه وقت میدادن

بالاخره میس از طریق یکی از دوستاش 

درست اون طرف شهر یه درمانگاه پیدا کرد که وقت دادن

میس گفت :

میای مامانو ببریم؟

گفتم : آری حتما.

اون روز گل دختر کلاس داشت

رفتم آموزشگاه و بهش گفتم بعد از کلاس باباجون میاد دنبالت

بعد با میس مامانو بردیم ام آر آی

مامان هی می گفت :

ببخشید باعث زحمت شدم و از این حرفا

گفتم : این حرفا چیه …

توی راه میس نوحه ی حسین عجمی رو گذاشته بود :

لا أجد لذنوبی غافرا …

یه کم که گذشت به نظرم حس کرد فضا خیلی معنوی شده 

فازش رو عوض کرد رفت :

for the rest of my life  ماهر زرین

بعدم یه آهنگ بوق - واقعا نمی دونم چه اسمی میشه روش گذاشت -

که گفتم خدایا توبه.

یاد خ.الف افتادم

میخواست توی مزون یه آهنگی چیزی بذاره فضا یه کم عوض بشه.

پرسید : میشه اینجا موزیک هم گوش داد؟

س.ک گفت : من مشکلی ندارم اگه خانوم میم ناراحت نمیشه.

خ.م گفت : فقط یه جوری نباشه که بره تو مغزش*

خ.الف گفت : 

“ علیرضا قربانی میخوام بذارم.

خانوم میم که خودش با حرفای ما موزیکای توی تاکسی رو میخونه “

من رفته بودم تو اتاق نماز بخونم.

انقد حضور قلب داشتم که حرفاشون رو میشنیدم.

راستش گریه م‌ گرفت. 

گفتم ببین بندگان خدا چقد فکر کردن من پاستوریزه م…

از اتاق که اومدم بیرون 

خ.الف گفت : خانوم میم میشه موزیک بذارم؟

لبم رو گزیدم که ینی من چکاره م؟ اختیار دارین…

ادامه داد:

من گفتم خانوم میم خودش آهنگای توی تاکسی رو برامون میخونه.

خندیدم و گفتم : 

اسنپ پلاسه : )

 

پ ن :

 *متاسفانه یا خوشبختانه حافظه شنیداری شعرم قوی ه. ممکنه یه شعر رو فقط یکبار بشنوم و حفظ بشم. البته اگه شعرش فاخر باشه این احتمال بیشتر میشه چون توجه م رو جلب میکنه.

اینو بچه های مزون هم فهمیدن. 

یه سری شعرا و آهنگای قدیمی که کلا رو مغزم کنده کاری شده و

پاک شدنش با خداست.

پ ن : 

#گاه پیش اومده در تضمین یه حرف یا یه اتفاق یه شعر یا یه آهنگی رو‌  که شنیدم برای بچه های مزون خوندم … دیگه شدم پیشونی سفید!

 

 

 

مهر بانو