مهربانو

طبقه بندی موضوعی

گاه ی سکوت می کنی 

چون انقدر رنجیدی که نمیخوای حرف بزنی

گاه ی سکوت می کنی 

چون واقعا هیچ حرفی برای گفتن نداری

سکوت گاه ی یک انتظاره

و گاه ی یک اعتراض

اما بیشتر وقت ها برای اینه که

هیچ کلمه خاصی نمی تونه

غمی رو که تو وجودت داری توصیف کنه …

 

پ ن : نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد ...

 

مهر بانو

گفتم رهین مهر تو شد این دل حزین

گفتا حزین دلی که به مهری بود رهین

 

پ ن : ایرج میرزا

مهر بانو

فاصله

حرف زدن رو سخت می کنه

انگار آدما باهم غریبه میشن

انگار اشتراکاتشون حتی تو حرف زدن کم رنگ میشه 

تا جایی که ممکنه دیگه اشتراکی وجود نداشته باشه ...

شاید فقط خاطره ها بتونن یه پل برای برقراری ارتباط بوجود بیارن.

اینو در گفت و گوی اخیر فهمیدم .

 

پ ن : با آرزوی بهبودی برای پیشی  : )

 

مهر بانو

وقتی کنارش بودم یادم رفت حرفمو بزنم

شاید اصلا فرصت نشد 

شایدم اونقدر مهم نبود که همون اول بگم

بعدا تو حال و هوای خودم بودم که یهو یادم افتاد

بهش نگاه کردم

نمی دونم ...

به نظرم اون خودش حواسش بود

همونجا - شاید با نگاه - حرفمو گفتم.

حالا منتظرم 

امشب یه روزنه ، یه کورسو - حتی نمی دونم چه اسمی میشه روش گذاشت  - دیدم

شاید خدا خواست و شد ...

یه کم خسته شدم

یه کم نا امید ...

 

 پ ن :

من فقط میتونم دعا کنم ؛

شاید به دعای شما بشه  : )

 

پ ن :

به نظر می رسه دارم به تنظیمات کارخونه برمی گردم و

همونجوری که دوست دارم می نویسم.

 

مهر بانو

درخشنده می گفت :

رفاقت شبیه تاکه.

در هم تنیده ، پر گره ولی زنده.

خاطره ها مثل خوشه های انگور ،

معلق در زمان ، آفتاب خورده و خاک‌ گرفته هستن.

زمان که می گذره ،

بعضی از خوشه ها می ریزن  اما بعضیا تا همیشه روی شاخه می مونن.

رفیق همون شاخه ایه که اگه نباشه ،

تاک هنوز سرپاست اما انگورها دیگه مزه ندارن.


​​​​​

پ ن : 

گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی

ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم ...

 #سعدی

 

مهر بانو

من وقت ندارم از کسی متنفر باشم وقتی

مشغول ساختن خودم‌ هستم.

یا دوستت دارم یا برام مهم نیستی.

من دوست همه نیستم.

با همه صحبت می کنم ؛

با همه می خندم ؛

اما دوست همه نیستم.

دوستی ، امروزه بر زبان خیلی ها ،

اما در قلب عده کمی هست.

وقتی بهت نیاز دارن دوستتن ؛

وقتی نیازت ندارن، دشمنت میشن.

به همین دلیله که دوست همه نیستم.

فقط دوست کسایی هستم که معنی واقعی 

دوستی و احترام رو می دونن.

 

پ ن : دیالوگ صورت زخمی

 

 

مهر بانو

س.ک رفته بود جلسه ی مدرسه ی نرگس.

گفت : “ سخنران ، چندتا مساله جالب تو حرفاش بوده “

سخنران ۹ تا نقطه روی تابلو کشیده و گفته کی میتونه

با رد کردن تنها ۴ خط از بین این نقاط ،

اون ها رو به هم وصل کنه؟

بعد یکی از پدرهای حاضر در جلسه رفته بود پای تابلو و

سعی کرده بود حلش کنه و در نهایت نتونسته بود.

بعد‌ سخنران گفته بود ایشون رو تشویق کنید.

س.ک ادامه داد: 

آقای سخنران گفت توی کشور ما

معمولا برای انجام کارها کسی رو تشویق نمی کنند و 

فقط برای نتیجه خوبه که افراد مورد تشویق قرار می گیرند.

مورد بعد اینکه خیلی کم پیدا میشن آدم هایی که

جسارت انجام کار رو داشته باشند.

معمولا افراد از حاشیه امنشون به راحتی خارج نمیشن.

و …

من یاد‌ خودم توی ترم اول دانشگاه افتادم.

استادمون یه سوال پرسید و گفت هرکس جواب بده 

دو‌ نمره به نمره ی پایان‌ ترمش اضافه می‌کنم.

من دستم رو بالا بردم و جواب دادم.

استاد گفت : کاملا غلطه.

کلاس از خنده بچه ها رفت رو هوا.

استاد گفت : همین که جسارتش رو داشتی جواب بدی 

من ۲ نمره رو بهت میدم.

اون وقت بود که همه پشیمون شده بودند.

 

پ ن : 

البته که جسارت انجام دادن کارها

با قبول مسئولیت کاری که تخصصش رو نداریم متفاوته!

پ ن :

انجام دادن یه کارهایی حتی گفتن یه حرفایی ، 

جسارت میخواد.

: )

 

مهر بانو

دیروز که خونه مامان اینا بودیم با میس و اردیبهشتی دوست داشتنی قرار گذاشتیم بریم دریاچه 

چون گفته بودم دلم دوچرخه میخواد

صبح بیدار شدم برا ناهار جوجه درست کردم

پلو هم دم کردم تا ببریم

به میس زنگ زدم که گاز پیکنیکی ش رو بیاره تا پلو رو روش گرم کنیم.

 

گل پسر تا ده کلاس رانندگی داشت

برا همین نمی شد صبح زود بریم.

قرار شد میس بره دنبال گل پسر و اردیبهشتی دوست داشتنی

ما هم یه سره بریم دریاچه و اونجا همدیگه رو ببینیم.

 وسیله ها رو حاضر کردم

کاهو و گوجه خیار هم‌ برای سالاد شستم و گذاشتم.

تو راه بودیم که به اردیبهشتی دوست داشتنی زنگ زدم

گفت ما رسیدیم و برام لوکیشن فرستاد.

ما تقریبا شمال دریاچه پارک کردیم و اونا حدود شرق دریاچه نشسته بودند.

یه کم ر.م غر زد که چرا زودتر نگفتی بریم همون سمت ؛

از اینجا خیلی راهه.

گفتم همون موقع که لوکیشن فرستاد من باز کردم

من‌ چه می دونستم کجا نشستن.

بالاخره هرجور بود وسیله ها رو با کمک اسکوتر گل دختر بردیم اون جا.

اردیبهشتی دوست داشتنی رفته بود خوراکی بخره.

بهم زنگ زد چیزی لازم نداری؟

گفتم نوشابه فقط بگیر.

ساعت حدود ۱۲ بود

۴ تایی با بچه های میس و گل دختر رفتیم دوچرخه بگیریم.

یه عالمه راه رفتیم. ایستگاه شماره ۲ گفت برا بچه ها دوچرخه نداریم.

بنابراین برگشتیم .

ساعت یک تا دو تایم ناهار من بود

بخاطر همین ر.م و میس برای درست کردن جوجه ها و گوجه دست به کار شدند.

جوجه ها و گوجه ها رو سیخ زدم و دادم‌ بهشون.

پلو رو گذاشتیم روی گاز پیکنیکی تا گرم بشه.

رفتم روی نیمکت نشستم سالاد درست کردم. 

اردیبهشتی دوست داشتنی که اومد سفره انداختیم و ناهار خوردیم.

بعد از ناهار باهامون اومد بریم یه ایستگاه دیگه برای دوچرخه.

دوتا ایستگاه رفتیم

دومین ایستگاه دوچرخه کرایه می داد.

فکر کنم ۱۴/۱۵ سال میشد دوچرخه سوار نشده بودم.

اولش یه کم تعادل نداشتم ولی زود اوکی شد.

یک ساعت دوچرخه سواری کردم 😌

گل دختر اولاش یه کم ریب می زد ولی بالاخره راه افتاد.

خیلی خوب بود،

باد خنک میومد. حال و هوام کلی عوض شد.

ر.م و گل پسر و میس هم همونجا که قبلا نشسته بودیم خوابیدند.

وقتی ساعت دوچرخه سواری مون تموم شد

اردیبهشتی دوست داشتنی از هرکس پرسید چی میخوره

و با گل پسر رفتند برامون چایی و نسکافه و از این چیزا خریدند.

توی یه کیسه کیک معینی پور بود که قبلا خریده بود

گفت چرا بهش بی احترامی می کنید؟ این کیک مهمیه.

راستش من تا حالا اسمشم نشنیده بودم.

گفت یه دوره انقد تقاضا براش زیاد بوده پیدا نمی شده ؛

حتی یه سریا رو دستشون اسمشو خالکوبی میکردن!-خدا شفاشون بده-

من که خارج از تایم فستم بود و فقط چایی تلخ خوردم.

...

حدود یه ربع به پنج حرکت کردیم که برگردیم خونه.

وسایل ما رو میس اینا بردند تو ماشینشون تا بیارن دم ماشین ما بهمون بدن.

بعد گفتند نماز قضا میشه ؛ یه دفعه بیایین خونه مامان تحویل بگیرین.

همه رفتیم اونجا نماز خوندیم.

ر.م میخواست بره هیات و از اون جا که برای خانم‌ها جلسه نبود

ما رو میس رسوند خونه مون.

سر درد شدیدی داشتم.

به گل دختر شام دادم و به گل پسر گفتم هر وقت خواست شام بخوره.

گل دختر گفت برای فردا باید تاج میلیارد* درست کنم.

گفتم الان من دارم می میرم ؛ اگه خودت بلدی درست کن

اگرنه وسیله هاشو بذار رو میز وقتی بیدار شدم درست می کنم.

و رفتم بخوابم.

حتی حسش نبود اتفاقات روزانه م رو بنویسم.

 

پ ن :

* درس ریاضی شون به میلیارد رسیده.

پ ن :

خدایا به همه نعمت هایی که بهمون دادی شکر.

پ ن :

به این فکر می کردم که اردیبهشتی دوست داشتنی برای این دوست داشتنیه که

دوست داره به همه خوش بگذره.حواسش به همه هست .

برای من که کافیه لب تر کنم ؛ 

همش میپرسه چیزی لازم نداری ، چی میخوری ؟  

هرجا بخوام برم همراهه ؛ چیزی لازم داشته باشم اولین نفر به اون میگم.

برای درد دل کردن ، برای حرف زدن ، برای شوخی کردن ، برای کتاب خوندن و ... پایه ست.

کافیه یه کم ناراحت باشم، حتی از لحن صدام فوری میفهمه.

 

خدا هرکی داداش خوب داره براش حفظ کنه.

#ماشاالله_لا_حول_و_لا_قوة_إلا_بالله

 

 

مهر بانو

به رسم پنج شنبه ها خونه مامان هستیم.

گل پسر صبح تمرین رانندگی داشت

بعدش زنگ زد بیام خونه یا برم خونه مامانجون

گفتم برو اونجا

گل دختر رو ظهر بردم‌ کلاس

و خودم اومدم خونه مامان

فست بودم

یک تا دو وقت ناهارم بود

زودتر از بقیه باید ناهار می خوردم

چون تایم ناهار کلا آزاده

اول میوه خوردم

بعدم جاتون خالی سیا فوسنجان با پیاز 

اومممممم خیلی خوب بود

لحظات آخر هم چایی و خرما

اردیبهشتی دوست داشتنی هی میپرسید دلت چیزی نمیخواد برات بخرم

قهوه میخوری؟

گفتم بیشتر دلم می خواد یه جایی برم

گفت خب بریم

اون دفعه هم خودت قرار رو فیکس نکردی

مامان اینا ناهار خوردن

بعدش میس اومد

براش غذا گرم کردم و آوردم 

همینطور که ناهار می خورد من و‌ مامان باهاش مشاعره می کردیم

بعد رفتم‌ دنبال گل دختر و آوردمش خونه مامان

ناهار خورد

از توی پینترست مدل پیدا کردیم تا بعد از تموم شدن بافتن لباس من*

مامان براش شال و‌کلاه ببافه.

*مامان داره یه جلیقه به سلیقه خودش برام می بافه.

نشونم داد و گفت : 

ببین همشو با ذکر و صلوات و استغفار بافتم.

-یعنی که قدرشو بدون -

قراره ر.م بیاد تا باهم برگردیم.

 

پ ن : قرار فردا رو فیکس کردم اگه کسی به هم نزندش🙄

 

مهر بانو

دیروز اولین روز کلاس رانندگی گل پسر بود

در واقع دیشب

چون تایم جلسه اولش شب بود

با همون معلم رانندگی خودم

جالبه که بعد از ۲۰ سال هنوز منو یادش بود

گل پسر بهش گفته بود مامانم و دایی هام شاگرد شما بودن

به گل پسر گفته بود یه خانم محجبه بود 

اون کی ت میشد؟

گل پسر گفته بود مامانم

گفت پدرت میومد صندلی عقب مینشست

اون ‌موقع ۵۰۴ داشتین

 

پ ن : خیلی زود میگذره ...

پ ن :

۵۰۴ دنده فرمونی بود ؛

یادمه با مه توی دانشگاه بهشتی قرار داشتم دیرم شده بود

۱۸۰ تا باهاش رفتم.

اون موقع بزرگراه ها دوربین نداشت.

 

مهر بانو