دیروز که خونه مامان اینا بودیم با میس و اردیبهشتی دوست داشتنی قرار گذاشتیم بریم دریاچه
چون گفته بودم دلم دوچرخه میخواد
صبح بیدار شدم برا ناهار جوجه درست کردم
پلو هم دم کردم تا ببریم
به میس زنگ زدم که گاز پیکنیکی ش رو بیاره تا پلو رو روش گرم کنیم.
گل پسر تا ده کلاس رانندگی داشت
برا همین نمی شد صبح زود بریم.
قرار شد میس بره دنبال گل پسر و اردیبهشتی دوست داشتنی
ما هم یه سره بریم دریاچه و اونجا همدیگه رو ببینیم.
وسیله ها رو حاضر کردم
کاهو و گوجه خیار هم برای سالاد شستم و گذاشتم.
تو راه بودیم که به اردیبهشتی دوست داشتنی زنگ زدم
گفت ما رسیدیم و برام لوکیشن فرستاد.
ما تقریبا شمال دریاچه پارک کردیم و اونا حدود شرق دریاچه نشسته بودند.
یه کم ر.م غر زد که چرا زودتر نگفتی بریم همون سمت ؛
از اینجا خیلی راهه.
گفتم همون موقع که لوکیشن فرستاد من باز کردم
من چه می دونستم کجا نشستن.
بالاخره هرجور بود وسیله ها رو با کمک اسکوتر گل دختر بردیم اون جا.
اردیبهشتی دوست داشتنی رفته بود خوراکی بخره.
بهم زنگ زد چیزی لازم نداری؟
گفتم نوشابه فقط بگیر.
ساعت حدود ۱۲ بود
۴ تایی با بچه های میس و گل دختر رفتیم دوچرخه بگیریم.
یه عالمه راه رفتیم. ایستگاه شماره ۲ گفت برا بچه ها دوچرخه نداریم.
بنابراین برگشتیم .
ساعت یک تا دو تایم ناهار من بود
بخاطر همین ر.م و میس برای درست کردن جوجه ها و گوجه دست به کار شدند.
جوجه ها و گوجه ها رو سیخ زدم و دادم بهشون.
پلو رو گذاشتیم روی گاز پیکنیکی تا گرم بشه.
رفتم روی نیمکت نشستم سالاد درست کردم.
اردیبهشتی دوست داشتنی که اومد سفره انداختیم و ناهار خوردیم.
بعد از ناهار باهامون اومد بریم یه ایستگاه دیگه برای دوچرخه.
دوتا ایستگاه رفتیم
دومین ایستگاه دوچرخه کرایه می داد.
فکر کنم ۱۴/۱۵ سال میشد دوچرخه سوار نشده بودم.
اولش یه کم تعادل نداشتم ولی زود اوکی شد.
یک ساعت دوچرخه سواری کردم 😌
گل دختر اولاش یه کم ریب می زد ولی بالاخره راه افتاد.
خیلی خوب بود،
باد خنک میومد. حال و هوام کلی عوض شد.
ر.م و گل پسر و میس هم همونجا که قبلا نشسته بودیم خوابیدند.
وقتی ساعت دوچرخه سواری مون تموم شد
اردیبهشتی دوست داشتنی از هرکس پرسید چی میخوره
و با گل پسر رفتند برامون چایی و نسکافه و از این چیزا خریدند.
توی یه کیسه کیک معینی پور بود که قبلا خریده بود
گفت چرا بهش بی احترامی می کنید؟ این کیک مهمیه.
راستش من تا حالا اسمشم نشنیده بودم.
گفت یه دوره انقد تقاضا براش زیاد بوده پیدا نمی شده ؛
حتی یه سریا رو دستشون اسمشو خالکوبی میکردن!-خدا شفاشون بده-
من که خارج از تایم فستم بود و فقط چایی تلخ خوردم.
...
حدود یه ربع به پنج حرکت کردیم که برگردیم خونه.
وسایل ما رو میس اینا بردند تو ماشینشون تا بیارن دم ماشین ما بهمون بدن.
بعد گفتند نماز قضا میشه ؛ یه دفعه بیایین خونه مامان تحویل بگیرین.
همه رفتیم اونجا نماز خوندیم.
ر.م میخواست بره هیات و از اون جا که برای خانمها جلسه نبود
ما رو میس رسوند خونه مون.
سر درد شدیدی داشتم.
به گل دختر شام دادم و به گل پسر گفتم هر وقت خواست شام بخوره.
گل دختر گفت برای فردا باید تاج میلیارد* درست کنم.
گفتم الان من دارم می میرم ؛ اگه خودت بلدی درست کن
اگرنه وسیله هاشو بذار رو میز وقتی بیدار شدم درست می کنم.
و رفتم بخوابم.
حتی حسش نبود اتفاقات روزانه م رو بنویسم.
پ ن :
* درس ریاضی شون به میلیارد رسیده.
پ ن :
خدایا به همه نعمت هایی که بهمون دادی شکر.
پ ن :
به این فکر می کردم که اردیبهشتی دوست داشتنی برای این دوست داشتنیه که
دوست داره به همه خوش بگذره.حواسش به همه هست .
برای من که کافیه لب تر کنم ؛
همش میپرسه چیزی لازم نداری ، چی میخوری ؟
هرجا بخوام برم همراهه ؛ چیزی لازم داشته باشم اولین نفر به اون میگم.
برای درد دل کردن ، برای حرف زدن ، برای شوخی کردن ، برای کتاب خوندن و ... پایه ست.
کافیه یه کم ناراحت باشم، حتی از لحن صدام فوری میفهمه.
خدا هرکی داداش خوب داره براش حفظ کنه.
#ماشاالله_لا_حول_و_لا_قوة_إلا_بالله