مهربانو

طبقه بندی موضوعی

م میگه هرکسی باید مسیر زندگی رو تنهایی بره. 

میگه باید مواظب باشی جسمت آسیب نبینه تا مرکب روحت بشه.

میگه هرچی سختی بیشتر بشه برای آدم بهتره. بعدش میخنده که فکر نکنی میخوام گولت بزنما...

همه ی حرفاش علی رغم درست بودن برام تکراریه. تکرار حرفهایی که از دیگران هم شنیدم.

دارم فکر میکنم چرا همه باید اینا رو به من! بگویند. : )   ؛ ادبی نوشتم که بد خونده نشه.

یاد حرفای قدیمش میافتم که بهم فهموند حال و روزم دیده شده و چه خوب بود برای من .

چقدر نمیشه همه چی رو گفت.


پ ن : تنها مگذار بر زمینم یا رب ؛ تنهایی ها فقط برازنده ی توست ...

پ ن : تکرار یه روز بد ...



مهر بانو

سیصد تومن داری به حسابم بزنی؟

اینو ه.ن فرستاده.

میگم : خب داری براش بزن. مونده ی حسابشو نشونم میده که ینی ....

و در حد توانش میزنه.


پ ن : روزگار بدی شده ... بد روزگاری شده ...

پ ن : دیری اگر چنین گذرد میرود به باد ؛ این سرزمین کوروش و داراب  و کیقباد ...

پ ن : ملت دارن میرن به فنا خدا ...



مهر بانو

خدا رو شکر بعد از چند روز همزادپنداری با اورنیتورنگ همه چیز به حال عادی برگشت

و به همت اردیبهشتی دوست داشتنی صفحه ی کارهای دستدوز ما راه اندازی شد.

حالا من کلی ایده و برنامه برای اجرا دارم که وقتمو پر میکنه. ان شا الله.


پ ن : اگه دوست داشتید بهمون سر بزنید. ؛ )

پ ن :نشانی :اینستاگرام ، گروه هنری لمه @lameh_arts



مهر بانو

تا حالا شده شب بخوابید صبح پاشید ببینید یکی دیگه شدید؟

مث تو قصه ها و فیلماست.

صبح که پاشدم گل پسر بهم گفت مامان چرا اینجوری شدی؟

یه چیزی تو مایه های اردک شده بود قیافه م.

روز قبل لبم کمی متورم شده بود و تصورم این بود که تبخاله ولی حالا صورتم هم  درگیر  و بی حس شده.

با پرس و جوها و پی گیری های همسرجان متوجه شدیم اسمش آنژیوادم هست.

شبیه اینایی شدم که پروتز تو لبشون میذارن و قیافشون عجیب میشه.

فعلا دارو خوردم تا ببینم چه میشود. هوم؟


پ ن : اینجور وقتا فکرای زیادی میاد تو سرم ... خیلی هم خوبه.

پ ن : پناه بر خدا.





مهر بانو

م.ب از اون آدماییه که خییییلی انرژی مثبتی داره و اثر این انرژی روی من فووووق العاده زیاده؛ انقدر که ممکنه تا یه هفته منو شارژ کنه. دیدن موفقیتهاش برام دوستداشتنیه و آرومم میکنه. شاید آدمایی باشن که حسودیشون بشه یا براشون ناراحت کننده باشه ولی من عمیقا خوشحال میشم و براش آرزو میکنم روز به روز موفق تر بشه.

قراره به زودی برای سومین بار مادر بشه. امیدوارم هم خودش هم نی نی کوچولوش سالم باشن و عاقبت بخیر بشن .


پ ن : امروز عید فطر بود ؛من معتقدم اون روزی عیده که آدم بتونه نگاه خدا رو به خودش حس کنه.

پ ن : عیدتون مبارک : )



مهر بانو

تا حالا نشده بود انقدر از هم دور باشیم

فوق فوقش 15 روز نه دیگه انقدر ...

برام سخت بود ؛

برای بچه ها هم.

شاید اگه عکسشو نمیداد یادم میرفت چه شکلی بوده...

شاید یادش رفته باشه چه شکلی ام...

یه وقتایی غصه م میشه


پ ن : خسته ام مثل در آغوش کسی جا نشدن ...




مهر بانو

داشتم فراموش میکردم

حس از خود بی خود شدن با شعرهای سعدی را

دیوانگی های شعر خواندن را

دلدادگی و دلسپردگی را

که رادیو خط همه چیز را زنده کرد ...


پ ن : تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید*


*آخرین پست رادیو خط در اینستاگرام / سعدی


مهر بانو

بالاخره سفارش خ.م تموم شد تا بفرسته فرانسه برای عروسش.

کار وقتگیری بود ولی وقتی تموم شد و نگاهش میکردم خستگیم در رفت.

این روزا زیاد به ر.د فکر میکنم ؛

به اینکه خیییییییلی سخته که دیگه آغوش مادرش براش باز نیست ؛

به اینکه دیگه مادری توی خونه شون نیست تا با شنیدن صداش دردای دلش آروم شه ؛

سخته....

خدا سایه مادرها رو بالای سر بچه هاشون نگه داره ...

فردا شب هفت بابابزرگه.  خدا رحمتش کنه. مرد خوش اخلاق و مهربونی بود.

با م هماهنگ کردم تا صفحه اینستاگرام کارمون رو راه بندازه. عکسایی که گرفته بود خوب شده بود.

انصافا هرجا برای بسته بندی کار رفتم خوششون اومد و تعریف کردند.

امروز تو بهشت با ف.ت حرف زدم و گفتم برای من هم وساطت کنه ؛ شاید من هم حاجت روا شدم ...


پ ن : شاخه های گل نهادن بر مزار من چه سود؟  در زمان بودنم یک شاخه گل دستم بده

پ ن : روز مادره.  مبارک باشه.



مهر بانو

آدم نمیدونه به بعضیا چی بگه...

برداشته تو صفحه ی اینستاش یه صفحه ی سیاه گذاشته زیرشم توی کپشن نوشته هیچ روزی برام انقد سخت نبوده.

یعنی قلبم اومد تو دهنم. بهش توی پی وی گفتم چی شده؟حال مامانت چطوره؟

گفت دوباره بردنش آی سی یو ...

تا چند دقیقه حالم واقعا بد شد....

یکی نیست بگه آخه بچه این عکس سیاه چیه گذاشتی؟


پ ن : اللهم اشف کل مریض.

پ ن : همیشه خدا هست ؛ بهتر از ما به صلاحمون آگاهه. باید همه ی امور رو به خودش بسپاریم.

پ ن : من نرم آی سی یو خوبه... والا به خدا ... این چه طرز خبر دادنه ... ایششششش ...





مهر بانو

بعد از برفی که اومد و برف بازی دیروز امروز به سختی از خواب بیدار شدم.

تا بعداز ظهر خیلی حس کار کردن نداشتم ولی عصر انگار انرژی بالقوه درونیم بالفعل شد و

کلی از کارهای عقب مونده م رو انجام دادم. 

م.ص اسمس زده بود که برای سفارشش به حسابم پول واریز کرده.

م  لوگو هایی رو که طراح اتود زده بود برام فرستاده بود ببینم و

از همه هیجان انگیز تر اتفاقی بود که من ازش بی خبر بودم و اون مزدوج شدن پ.ص بود.

بهش پیام دادم که یه کتک طلبت؛ نمیگی شاید من اینترنت ندارم ...

واقعا خوشحال شدم براش.

فردا به امید خدا سفارشهای م رو حاضر میکنم.

هنوز کلی کار مونده که اگه عمری بود باید انجام بدم.


پ ن : بعد از خوابی که اخیرا دیدم و البته شنیدن تعبیرش فهمیدم مرگ خیلی هم دور نیست.

پ ن : به نظرم رنگ و آهنگ زندگی عوض شده. :) الحمدلله.





مهر بانو