پرسید گروه خونی گل دختر چیه؟
گفتم تو خانواده ما همه مون گروه خونی مون یکیه .
گفت : واقعا؟
بعد شروع کرد راجع به الل ها و ژن ها حرف زدن.
گفتم من رشته م تجربی نبوده ؛ خیلی سر در نمیارم چی می گی.
پ ن : از سری مکالمات من و گل پسر توگِدِر ؛)
پرسید گروه خونی گل دختر چیه؟
گفتم تو خانواده ما همه مون گروه خونی مون یکیه .
گفت : واقعا؟
بعد شروع کرد راجع به الل ها و ژن ها حرف زدن.
گفتم من رشته م تجربی نبوده ؛ خیلی سر در نمیارم چی می گی.
پ ن : از سری مکالمات من و گل پسر توگِدِر ؛)
نوشته بود :
ارزش وقایع در مدّت شان نیست ، در شدّت شان است ؛
برای همین برخی لحظات فراموش نشدنی ،
برخی حوادث ، توضیح ندادنی
و
برخی انسان ها قیاس ناپذیرند.
پ ن : ش.اوهوم
صبح برای نماز بیدار شدم و همه رو صدا زدم.
کتری رو روی گاز گذاشتم
رفتم سراغ دوخت دامنم
حدود ۸ ر.م رو صدا زدم دیرش نشه
خدا رو شکر امروز تعطیل بودم و گل دختر هم کلاس نداشت . ش.آخیش
چای دم کردم
برای ر.م میز صبحانه رو چیدم
وقتی بیدار شد با هم صبحانه خوردیم.
***
بالاخره فرصت شد کار دامنم رو تموم کنم.
به نظر میرسه سایز کم کردم :|
ظهر اومدیم خونه مامان اینا
واو... ناهار سیا فوسِنجان(فسنجون شمالی) داشتند.
من دوست دارم این غذا رو سحری با پیاز بخورم :﴾
***
ر.م برنج خریده بود ؛
تماس گرفت برم دنبالش
***
یه سر به واتس اپ زدم
استتوس بدون فیلتر گذاشتم
***
شب خونه مامان ر.م هستیم.
خدا رو شکر فردا هم تعطیلم .
دلم یه استراحت واقعی میخواد.
پ ن : وقایع اتفاقیه 🙃
مامان ر.م بهش زنگ زده بود که برای روز مادر دعوت کنه بریم اونجا ؛
گفتم گل پسر امتحان داره بگو آخر هفته -یحتمل پنج شنبه- میاییم .
به ر.م گفتم چون سلیقه مامانت خاصه براش کارت هدیه بگیر تا خودش هرچی دوست داره بخره ؛
گفت نه !
مامان گفته :
هیچی نمیخواد بگیرید ؛ همین که منو بردی کربلا خیلیه و ...
گفتم : نه! براش کارت هدیه با مبلغ *** بگیر.
امروز که از سر کار اومد کارت هدیه گرفته بود.
کارت رو داد به من و گفت : به خاطر شما گرفتم وگرنه به نظر من لازم نیست.
گفتم : آدم فقط یه مادر داره ؛ فقط یه روز تو سال روز مادره ؛
راه دوری نمی ره برای مادرت کاری بکنی.
دیگه چیزی نگفت.
؛)
پ ن : اگه مادر دارید قدرشو بیشتر بدونید .
پ ن : خدا به همه مادرها سلامتی و عمر با عزت بده./ آمین
پ ن :
تنها به این دلیل که تنها خدا یکی ست ، در آینه برای تو مانند آفرید
بی شک تو را برای کسانی که در زمین ، تصویری از بهشت بخواهند آفرید
دیروز نشد دولینگو - Duolingo -کار کنم
از صبح رفتم خونه مامان اینا که برای مهمونی شب کمک کنم.
امروز دیدم نوتیف داده که ریحانه ۷۰۰ روز پشت هم داره کار میکنه.
واقعا ماشا الله داره.
تا ۶ سر کار بودم...
امروز خیییلی خوابم میومد؛ چندتا قرص قهوه خوردم ولی نفایید - فایده نداشت -
با بچه های مزون قرار گذاشتیم به مناسبت روز زن برای س.ک و ز.ش هدیه بخریم.
دستم هنوز گاهی درد میگیره ؛ البته نه به شدت قبل ولی کاملا اوکی نیست.
شاید چون ازش کار میکشم که اینم طبیعیه ؛ مخصوصا برای یه مادر!
پ ن : کلی حرف دارم که نوشتنم نمیاد بنویسمشون ...
پ ن : به یاد اونور :
همه ی حرف های توی دلم فقط این ها که با تو گفتم نیست
#گاه چندین هزار جمله هنوز همه ی حرف های آدم نیست
اونایی که منو میشناسن میدونند که وقتی تصمیم بگیرم کاری رو انجام بدم ،
حتمن! انجامش میدم.
مثلا تصمیم گرفتم ماه رمضون نت نیام
مثلا تصمیم گرفتم جواب پیامی رو ندم
مثلا تصمیم گرفتم برم سر یه کار خاص
مثلا حدود یکساله که نوشابه نمی خورم
و ...
حتی یادمه یه بار داداش جون بهم گفت :
تو هر کاری که بخوای انجام بدی بهش میرسی
اینا رو گفتم که بگم این چیزایی که این جا نوشتم
حرفای دلم ، خاطراتم ، شعرایی که خوندم
خیلی هاشون رو توی دفتر شخصیم یه جور دیگه نوشتم
حالا با خودم قرار گذاشتم
از اون قرارها که سرش می مونم -ان شا الله -
اگه بازخوردی از مخاطب دریافت نکردم
نوشتن اینجا رو تعطیل کنم .
پ ن :
بلدم تک تک لحظه های روزم رو بنویسم ؛ توصیفشون کنم و حتی به تصویر بکشم
اما به وقتش! و به جاش ؛)
پ ن : با مامان ر.م حرف میزدم ؛ کلی از خاطرات سفر اخیرشون گفت
بعد گفت : من یه سفر رفتم این همه با جزئیات تعریف میکنم ،
تو این همه رفتی میگی تب کرد مُرد -کنایه از اینکه خلاصه حرف میزنی -
انقد خندیدم ... گفتم خب ممکنه حرفای من برای مخاطب جالب نباشه :))
توی یکی از روزایی که بابا بیمارستان بود ،
ش. با همسرش اومده بودند ملاقات ؛
به من گفت اگه بیرون از اینجا دیده بودمت نمیشناختم.
اون روز حس کردم دال .الف اول منو نشناخت.
شاید به همین دلیل دو بار سلام کردم و نجوابید!
_دفعه سوم جواب سلام داد🙄
شایدم بنده خدا پیر شده گوشاش سنگین شده😁_
شاید بخاطر همین بهم گفت خیلی لاغر شدی و ...
یه روز سخت و یه شب سخت تر رو گذروندم تا درد دستم آروم بشه.
الان فقط موقع سجده ، جای نیش آمپول درد میگیره😵💫
ولی عوضش میتونم دستم رو بالا بیارم و لیوانم رو بلند کنم .
اون روز انقد دستم درد می کرد یادم رفت پول تزریق رو حساب کنم.
شام شب رو هم به ر.م مشاوره دادم و درست کرد.
پ ن : دست شما درد نکنه یه دعای واقعیه.
اینو دوبار با تمام وجودم حس کردم ؛
یه بار اون موقع که کتفم در رفته بود
یه بارم چند روز پیش که دال . الف زحمت کشید کورتون تزریق کرد.
#دست_شما_درد_نکنه
امروز روز خیاط بود.
خ.م باقلوا و ز.ش شیرینی خریدند اومدند مزون.
تقریبا از ۶ گذشته بود که کارم تموم شد.
ر.م پیام داد که فردا فلان ساعت وقت ویزیت دکتره.
پ ن : به مناسبت امروز برای خودم حدود ۳ تومن خط کش های حرفه ای خریدم.
پ ن : فردا قراره برم دنبال بابایی و باهم بریم پیش دال.الف.
پ ن : به ر.م گفتم تنهایی روم نمیشه برم
اونم چون خودش نمیتونست بیاد گفت پدرش همراهم بیاد.
ر.م اصرار داشت برای درد دستم به دال.الف مراجعه کنم ؛
گفتم باشه بپرس چه روزیه و کجا ؟
اگه لازمه قبلش هم عکس بگیرم و آزمایش بدم.
برام ام آر آی و آز نوشت.
خدا رو شکر هر دوش توی یه روز انجام شد و به کارام رسیدم.
البته قبلا د.ب یه تشخیصی داده بود و برای اطمینان برام آزمایش نوشته بود.
وقتی ر.م جواب ها رو برای دال.الف فرستاد گفت همه چی اوکیه.
البته یه فاکتورش - که برای رسوب گلبول قرمز بود - یه کم بالا بود
ولی حداقل ر.م درباره توضیحات دال.الف در این مورد حرفی نزد
و گفت : گفته آزمایشت خوبه.
به ر.م گفتم وقتی به نظر دال.الف همه چی اوکیه چرا باید حضوری برم؟
بگو لطفا شماره کارت بدهند تا مبلغ ویزیت خدمتشون واریز بشه.
ر.م گفت : تشخیص باید بصورت بالینی انجام بشه ؛
اینجوری که معلوم نیست🙄😒
پ ن : این روزا همش سردمه ؛
تا قبل از اومدن جواب آزمایش فکر می کردم شاید کم خونی گرفتم
اما امروز از بچه های سر کار حلالیت طلبیدم ؛
گفتم فکر کنم داره روح از بدنم خارج میشه چون همش سردمه D:
انگار بدنم خاصیت رسانایی گرماش رو از دست داده
کنار بخاری مزون میایستم پام داره از پشت میسوزه ولی از داخل دارم یخ می زنم.
پ ن : پنج شنبه پذیرایی کلاس گل دختر با ماست.
ینی یاد جشن عبادت می افتم.
هزار و شونصدتا کار دارم.
پ ن : کاش بچه ها این هفته کلا آیلاند -آنلاین - بودن ؛
حس میکنم به کامیوتر خسته در مسیر اتوبان همت تبدیل شدم؛
یه سه روزی سر جامون نشسته بودیما🫥