مهربانو

طبقه بندی موضوعی

۵۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

 

مرگ در قاموس ما از بی‌وفایی  بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

 

قصۀ فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

 

تشنگانِ مِهر ، محتاجِ ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق ، از گدایی بهتر است

 

باشد ای عقلِ معاش‌اندیش، با معنای عشق -

- آشنایم کن، ولی ناآشنایی بهتر است

 

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است

 

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می‌گشایی بهتر است

 

کاش دست دوستی هرگز نمی‌دادی به من

آرزوی وصل ، از  بیم جدایی بهتر است

 

 

پ ن : فاضل نظری

 

 

مهر بانو

اگرچه هست لبت بی نیاز از پرسش

بپرس حال مرا #گاه ی از تغافل خویش

 

پ ن : صائب

 

مهر بانو

پشت میز ناهارخوری نشستیم

ماجرایی اتفاق افتاده و در موردش گفت و گو می کنیم ؛

مامان پیرو ماجرا می خونه :

با دشمن و با دوست بدت‌ می گویم

تا هیچ کس ات دوست ندارد جز من 

 

پ ن : 

#عنصری

 

 

مهر بانو

دلم براش تنگ شده بود

بهش زنگ زدم ...

 

پ ن :

هرچه دل گُم می کند

بر دیده تاوان می شود ...

#بیدل_دهلوی

 

مهر بانو

امروز سردم بود تو مزون

کنار بخاری وایسادم و یاد این بیت افتادم و خوندم :

من سردم است چاره فقط دست های توست

گولم نزن‌ که شال به دردم نمی خورد

 

پ ن : 

گل پسر که می خواست بره

بهش گفتم با خودت شال ببر ؛ 

هوا سرده سرمانخوری 

 

 

مهر بانو

پیام داده بود ببینه قرارمون سر جاش هست یا نه؟

گفتم بله ان شا الله

برام آدرس فرستاد

گفت سختتون نیست؟

تعارف نکنید.

ساعت قرار رو فیکس کردم .

صبح یه جعبه شکلات خریدم و رفتم اون جا

همون شکلی بود

همون جوری و با همون لحن کلام ...

سلام علیک و احوالپرسی و چرا زحمت کشیدین و ...

گفتم دوست داشتم برای خودتون هدیه بخرم

ولی ساعت ملاقات برای خرید هدیه مناسب نبود

کلی تشکر کرد و گفت این حرفا چیه ؟ زحمت کشیدین ...

پرسید برای صبحانه چی سفارش بدم؟

گفتم من صبحانه نمی خورم

گفت نمیشه که من برای صبحانه دعوتتون کردم

گفتم من تعارف ندارم

شما برای خودتون سفارش بدید .

خیلی اصرار کرد

گفتم باور کنید من تعارفی نیستم

خلاصه اول چایی سفارش داد

بعد دوباره برای صبحانه اصرار کرد

گفتم برام قهوه ترک با شیر بیارن

برای خودش هم نیمرو آوردند. 

از سال هایی که بر من گذشته بود پرسید

از بچه هام و همسرم

از سال هایی که بر خودش گذشته بود گفت

از خانواده ش

پدر و مادرش که هم محل ما بودند

ازدواج اولش 

ازدواج دوم و فرزندش

گفتم یادتونه من پیش برادر همسرتون مباحث ستاره شناسی رو کار می کردم؟

یادش نبود ...

ولی گفت از آقای ح -برادر همسر اولش - هیچوقت رفتار غیرمحترمانه ای ندیده

و ازش به خوبی یاد کرد

گفت اون موقع خیلی نترس بودم که توی اون سن ازدواج کردم

...

پرسید حدودای سال ۸۰ بود باهم کار می کردیم؟

گفتم بعدش با الف.ط -همکلاسی و دوستم - یه بار اومدیم پیشتون

اون موقع کتاب در محضر لاهوتیان رو بهمون هدیه داده بود

از همکارهای قدیم تعریف کرد

از فعالیتهای اخیرمون گفتیم

گفتم نمی تونم تو خونه آروم بگیرم

گفت دیگه انقدر میشناسمتون...

گفتم چندجا هست که هر وقت برم یادتون می کنم

یکیش مسلمیه شهر ری ه.

اون موقع ها ایشون من رو با مسلمیه آشنا کرده بود.

یه جای دیگه صحن پایین پای امام رضا ست

که آقای مجتهدی اونجا مدفونه.

خیلی تشکر کرد و گفت :

درود باد به رندی که چون پیاله گرفت

نخست یاد حریفان خسته جان افتاد

...

کلی در مورد هیئات باهم حرف زدیم

در مورد مراسم و مداحا و ...

گفت کاش همسرتون اومده بودند

گفتم‌ همسرم امروز هم سر کار میره

قرار شد خودش با همسرم کانکت بشن و ...

عکس پدر مرحومش رو برام فرستاد

گفت چون از قدیمیای فاطمیون بودند حتما همسرتون میشناسن

...

حدود ۲ ساعت گفت و گو کردیم

و از گذشته و اتفاقات اخیر حرف زدیم

حالا جایگاهش خیلی نسبت به اون روزا فرق کرده

ولی همون آدم متواضع و مهربون و کاربلد‌ گذشته بود.

گفتم باید بهتون بگم آقای دکتر؟

خندید و گفت نه بابا ؛

گاهی دوستان‌ میخوان توی جمع سر به سرم بذارن میگن آقای دکتر. 

گفتم خب دکترید دیگه ؛

تازه بعضیا تو خونه همدیگه رو دکتر صدا می کنند.

گفت ما اینجوری نیستیم.

کلی ازم تعریف کرد

گفت در مورد ملاقات امروزمون با دخترم صحبت کردم

و از شما براش گفتم.

گفت چقدر تو فیس بوک دنبالتون گشتم

گفتم پروفایل اونجا فعال نیست

ایمیلم غیرفعال شده نمی تونم برم توش.

گفتم یادم نیست چی شد که توی اینستاگرام پیداتون کردم.

ولی همیشه فکر می کردم مشغله کاری تون زیاده

و نباید مزاحم بشم.

گفت این چه حرفیه و ...

 

پ ن :

خدارو شکر ؛

با ر.م کلی در مورد امروز حرف زدم.

چقدر خوبه که بعضیا هنوز هستند و

چقدر خوب تر که بعضیا عوض نشدن .

پ ن : 

س.م.ت یکی از اون آدماست که به یاد آوردنش

من رو یاد لحظه های خوب و تجربه های ارزشمندم میندازه.

 

 

مهر بانو

دریاچه نمی داند دریا چه غمی دارد

بعضی نرسیدن ها خیرند ؛ نمی دانیم

 

پ ن : محسن حیدری

مهر بانو

یَشکوکَ قَلبی بِالعِتابِ مُسَهَّدٍ

لا خیرَ فی یومٍ و لیسَ لَهُ غَدٍ

...

أَن لا یَشَمَّ مَدَ الزَّمانِ غَوالیا

 

پ ن : 

شعر منسوب به حضرت زهرا سلام الله علیها ست.

پ ن : 

من برای دل خودم ‌می‌نویسم

پس انتشارش هم میذارم برای خودم : ) 

 

 

مهر بانو

عادَ الـمَطَرْ… فهفَّ قلبی وازدهى

وتفتَّحَتْ فی راحَتَیَّ مواسِمُهْ

 

والمطرُ محبوبَتِی، إذا نَزَلَتْ

رقَّ النسیمُ، ورقَّ فیهِ تکلُّمُهْ

 

أقفُ انتظـارًا فی ضیاءِ مُهَیْمِنٍ

یَهَبُ الشُّــرَفَاتِ شَجْـوَ مَنْسَمِهْ

 

یدنو… فیغسلُ وجْهَ روحی کلَّهُ

ویَفیضُ کالطُّهْرِ الذی لا یختمُهْ

 

فالمطرُ عَوْدُ خُطَى السُّطوحِ إذا انتحَتْ

ضَحِکاتُها… وضبابُ فجرٍ یَلثِمُهْ

 

وهوَ المواعیدُ التی بَلَّلْتُها

شَوْقًا… وکنتُ أظنُّ قلبی یَلجِمُهْ

 

وهوَ الدلیلُ على رجوعِکِ مرَّةً

وعلى رجوعِ الشعرِ حینَ یُترجِمُهْ

 

المطرُ لحنٌ بَکْرُهُ مُتَوَحِّشٌ

تَهُزُّنی الأفریقِیّاتُ بنغمِهِ

 

وتُزَلـزِلُ الأعماقَ دقّاتٌ لهُ

وکأنّهُ خَفَقُ الزمانِ ویُرعِمُهْ

 

فی موسِقاهُ الحبُّ یَنْقَلِبُ الذی

یغدو سِنجابًا… وخیلاً یُجْجِمُهْ

 

حَتّى تُصیرَ السّماءُ قُطنًا ناعِمًا

غَیْماً یُظَلِّلُ عمرَنا… ویَعْتِمُهْ

 

ویقولُ همسًا: هَلْ أضَعْتَ حبیبَةً؟

فأقولُ: عطرُ العُشْبِ ما زالَ یُتْهِمُهْ

 

وأروحُ کالغِزْلانِ أرکضُ فی الفلا

أرجو دُخَانَ خُطاَکِ… حینَ تَتَرْسَمُهْ

 

وأشمُّ عطرکِ، ذاکَ عِطْرٌ هاجَرَتْ

مع صَیْفِکِ الـمَرْحِ البعِیدِ أنجُمُهْ

 

پ ن : باران که می بارد تو در راهی ...

(البته الان من در راهم  )

پ ن : به بهانه باریدن باران امروز  : )

 

 

 

مهر بانو

برید بن معاویه عجلی و ابراهیم احمری می گویند که :

 

محضر امام محمد باقر(ع) شرفیاب شدیم و (زیاد) نزد آن حضرت حضور داشت

بعد از مدتی عرض کرد : فدای شما گردم ،

گاهی که تنها هستم (یا با خود خلوت می کنم) 

شیطان به سراغ من می آید و معصیت ها و گناهان گذشته ام را بیاد من می آورد 

و آن قدر وسوسه می کند که مرا به یأس و ناامیدی بکشاند ،

آنگاه دوستی خود را با شما و ارتباط و دلبستگی ام را به شما به خاطر می آورم

(قلبم آرام می گیرد و امیدوار می شوم) . 

امام محمد باقر(ع) فرمودند : یا زیاد ، وهل الدین إلا الحب والبغض؟ 

ای زیاد ، آیا دین چیزی جز دوستی و دشمنی است ؟

سپس حضرت سه آیه از قرآن را تلاوت فرمودند :

(وَلکن اللهَ حَببَ إلَیْکُمُ الإیمانَ وَزینَهُ فی قُلُوبِکُم ... )

(سوره حجرات ، آیه 7) ، 

(خداوند ایمان را محبوب شما گردانید و آن را در دل های شما زیبا جلوه داد).

 

(یُحبونَ مَنْ هاجَرَ إلَیْهِمْ )

( سوره حشر ، آیه 9) ، 

(کسانی را که بسوی ایشان هجرت می کنند دوست می دارند). 

 

(إنْ کُنْتُمْ تُحِبونَ اللهَ فَاتبِعونی یُحْبِبْکُم اللهُ وَیَغْفِر لَکُم ذُنُوبَکُم وَاللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ )

(سوره آل عمران ، آیه 31) .

(اگر خدا را دوست دارید از دستورات من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد

و گناهان شما را بیامرزد،

و او آمرزنده و مهربان است) . 

 

سپس امام محمد باقر(ع) فرمودند :

مردی خدمت رسول خدا(ص) رسید و عرض کرد :

ای رسول خدا(ص) ، من روزه داران را دوست دارم ولی خودم روزه نمی گیرم 

و نمازگزاران را دوست دارم ولی خود نماز نمی خوانم ، 

و آنها را که بذل و بخشش می کنند و صدقه می دهند دوست دارم ،

ولی خودم احسان و بخشش نمی کنم . 

پیغمبر اکرم(ص) فرمودند :

أنت مع من أحببت ولک ما اکتسبت ،

أما ترضون أن لو کانت فزعه من السماء فزع کل قوم إلی مأمنهم و

فزعنا إلی رسول الله(ص) وفزعتم إلینا .

تو با کسانی هستی که آن ها را دوست داری ، 

و آنچه را به جا آوری به تو پاداش می دهند ،

آیا خشنود نمی شوید وقتی حادثه وحشتناک آسمانی پدید آید ،

هر گروهی به پناهگاه خود رود ،

و ما به رسول خدا(ص) پناهنده شویم ،

و شما در آن هنگام به ما پناهنده شوید ؟

(القطره - سید احمد مستنبط(ره) -

جلد1 - بخش امام محمد بن علی الباقر(ع) - صفحه 532)

 

 

پ ن :

میان خضر و موسی چون فراق افتاد فهمیدم

که گاه ی واقعیت با حقیقت در منافات است

 

اگر در اصل ، دین حُب است و حُب در اصل دین ، بی شک

بجز دلدادگی هر مذهبی مُشتی خرافات است

 

#فاضل_نظری

 

 

مهر بانو