هنوز سر کارم که ر.م پیام میده :
سلام
خوبی
بیزحمت مسواک تیشرت
درای سول
هندونه
بیار.
هندونه رو دو شب پیش خریده بود
یکی برای ما ؛ یکی برای صنف
بعدم پشت ماشین گذاشته بود و ما هردو رو آوردیم خونه.
جواب میدم :
سلام
چشم.
بعد از کار میام خونه. وسایلی که خواسته رو حاضر می کنم.
گرسنه م شده ؛
غذا گرم میکنم و میخورم.
#گاه ی وقتا از رانندگی خسته میشم
با خودم فکر می کنم
چند وقت دیگه ایشالا گل پسر گواهینامه میگیره و من راحت میشم
بعد دوباره فکر می کنم
تازه اول دلشوره میشه
یا باید مرتب بگم یاعلی مواظب باش
یا زیر پام کلاچ ترمز بگیرم
یا دو دستی دستگیره ی در رو بچسبم و چشامو ببندم
یا ...🫣
بی خیال خودم رانندگی کنم بهتره 🥴
ولی واقعا یه وقتایی خوابم میگیره
البته اگه گل پسر باشه یه وقایعی از تاریخ رو تعریف میکنه
و خواب از سرم میپره
یاد مسیر برگشت شمال می افتم
بابا شب نمیتونست رانندگی کنه
ر.م با شیخ حسن و دخترا نشستن تو ماشین بابا
منم با خانم شیخ و پسرش و بابا توی ماشین خودمون
خودم رانندگی کردم
تا نشستم پشت فرمون یاد نوحه #حیدر_البیاتانی افتادم و
براشون خوندم : إلی الله ... سفر إلی الله ...
دیگه انقد خانم شیخ و پسرش خندیدن :)
توی جاده قزوین کرج چراغ ترمزای ماشینا داشت باهم قاطی میشد
چشمامو به زور باز نگه داشتم تا خونه
...
امشب هم تو راه تاریخ صفویه داشتیم که نخوابیدم 🙃
پ ن : به قول شاعر خسته ام مثل درختی که از آذر ماهش ...
مسافران یه فیلم پر از ایهام و استعاره و اشارات پیدا و پنهانه.
من دو بار دیدمش ازش خوشم اومد.
یه نکته هم داره تو خصوصی همینجا میگم