از شلوغی کوچه تا سر بلوار قیام میشه فهمید توی کوچه یه خبرایی هست …
جلوی کوچه با چندتا داربست گیت بازرسی یا به قول عراقیا تفتیش درست کردند
و مردم توی صف ایستادند تا بازرسی بشن.
بعضی ها طبق عادت دوست دارند غر بزنند و
مرتب لا بلای حرفاشون میگن : برا خودمونه … برا امنیته ؛
ما هم راضی هستیم ولی یه کم زودتر خیلی طول میدین …
یاد زمان کرونا می افتم ؛
تا توی خیابون مردم صف وایمیستادن تا نوبتی برن توی کوچه
و روی صندلی ها بشینن و روضه گوش بدن.
خیلی از جاها همین مدلیه که از صبح زود به صورت نوبتی
یه سخنران و یه مداح میان و تا ظهر چند بار این رویه ادامه پیدا میکنه.
اینجوری هرکس میتونه اگه خواست فقط یه منبر و یه روضه رو بشینه
و بعد بره به کارش برسه.
اینجا _خونه سیدا_ هم همینطوریه.
یادمه عید غدیر یه سال ،
توی یکی از صفحه های اینستاگرام ، کامنت رو باز گذاشته بودن تا
هرکس مایله در مورد امیرالمومنین و یاحدیثی از ایشون بنویسه
و گفته بودن به قید قرعه جایزه میدن.
یادم نیست اون موقع نیتم جایزه بود یا نه ولی کامنت گذاشتم
و به لطف مولا یه نگین دُرّ نجف برنده شدم…
گذشت تا کرونا شد.
یه روز برای روضه ، حسینیه سادات _خونه سیدا _ رفتم ؛
مردم صف وایستاده بودن تا با رعایت فاصله ضدعفونی بشن
و بعد با بیرون اومدن جمعیت قبل ،
به داخل کوچه برن و از جلسه استفاده کنن.
همونطور که گفتم بعضی ها عادت دارن غر بزنن…
یکی از خادمه ها در حالی که مراقب بود فاصله مردم رعایت بشه ،
مرتب قربون صدقه شون می رفت و میگفت : قربونتون برم ؛
برای سلامتی خودتونه ؛ برای این که همه از جلسه استفاده کنن و …
خلاصه خییییلی مودب بود .
انگار تو دلم یکی گفت : این حرکت جایزه نداره؟
فردای اون روز نگین دُرّی رو که خودم جایزه گرفته بودم داخل جعبه انگشتر گذاشتم
و با خودم به خونه سیدا بردم.
دوباره صف و ضدعفونی و … و البته همون خانم!
بعد از اینکه از گیت رد شدم اون خانم رو صدا زدم ؛
صدای روضه بلند بود ؛ در گوشش گفتم :
اگه خدا قبول کنه من از ذریه حضرت زهرا هستم ؛
این هدیه از طرف ایشون برای شماست ؛
چون خیلی با عزادارهای امام حسین با ادب و #مهربانی رفتار میکنید.
کرونا بود دیگه … رعایت فاصله و این حرفا …
یهو منو بغل کرد ؛ توی چشمش اشک جمع شد و در ِگوشم گفت :
عزیزم … من از حضرت زهرا خواستم اگه خدمتم رو قبول کردند
یه نشونه بهم بدن …🥹
گفتم : خدا رو شکر …
…
امروز باز هم اون خانم رو دیدم …
همونطور مودب و مهربون.
و مردمی که اومده بودن تا عشق رو بین هم تقسیم کنند.
عشقی که با تقسیم کردن کم نمیشه :)
با گمشدگان سخن مگویید