مهربانو

طبقه بندی موضوعی

https://s6.uupload.ir/filelink/MtISqhyXwe7y_4340552cfc/trim.e8583b89-fbb4-4b0d-b66a-1d048236d148_pt9.mov

 

پ ن : آدم برای این همه مهربونی ذوق نکنه؟ 

اونوقت یکی از مثلا دوستای ا*ا*ی  ر.م بهش میگه :

جنگ زده های تهرانی اومدن شهر ما نون توی نونوایی گیر نمیاد 😐

ر.م هم بهش گفت : اونا همشهری خودتون بودن که اومده بودن تهران حالا برگشتن شهرشون.

ر.م میگه :

اگه دیدی یه طرف یه مار ه و یه طرف دیگه یه ا*ا*ی برو اونطرف که مار هست 🙃

پ ن : طبیعتا همه آدم ها در همه جا یه جور نیستن _همه جا خوب و بد داره _

 

مهر بانو

نظرات  (۳)

رفتم کارارو انجام دادم شام خوردیم و ایشون نماز شبشم خوند. گفتم: بلند شو بریم.
دیدم یه کم تو خودشه گفتم: چی شده؟
گفت : وقتی خواب بودم، خواب دیدم چپ کردیم.
گفتم: کی راننده بود؟
گفت: میترسم رانندگی کنم.
خلاصه خودم نشستم و راه افتادیم، بین راه دیدم دارم از خواب میمیرم. وایستادم یه جا قهوه خوردم و آب به سر و صورتم زدم.وقتی چهل پنجاه کیلومتری مقصد دیگه هیچی نمیفهمیدم انگار وسط آتیش بودم...رفتیم کارارو انجام دادیم تو یه خیابون زیر درخت پارک کردم و خوابیدم...
چند وقت بعد برادر زنشو جایی دیدم بهم گفت: ح پ دامادمونه درست نیست اینو بگم ولی بهش اعتماد نکن, من گفتم : اع بیخیال ح اینجوری نیست
یه نگاهی بهم کردو با یه حالتی گفت: باشه
اون چند وقت سه برابر سرمایه پول درآوردم و به ح هم خوب پول میدادم و یه سری حساب ها رو میدادم ح پیگیری کنه و بعدا ح پول چند تا حساب رو گرفت که جمع بشه یه جا بده, بعد گفت : مشکلی برای خانواده ش پیش اومده و به زودی پولارو میده... بعد کلا گم شد که گم شد. زنش و فک و فامیلش هم ازش بی خبر ... خلاصه پول یه پرشیا به پول اون موقع رفت.
بعد از چند سال دیدمش بهش گفتم: پول من چی شد؟ گفت: چه پولی و بهم ناگهانی حمله کرد منم یه جور زدمش که هر چی خورده بود از دماغش در اومد. ولی پول رو نداد منم دیگه پیگیری نکردم.
اون وسط مسطای قصه ح چند تا داستان جالب وعجیب و برنامه ریزی و کلک هاش هم هست اگه بعدا ذهنم جمع و جور شد شاید برات گفتم.
یه رفیق ا.ا.ی داشتم یه مدت برای کار با هم شهرهای مختلف میرفتیم، خیلی از زیر کار در رو بود. یه بار قرار بود شب برگردیم اینجا, منم سب قبلش نخوابیده بودم و جنازه بودم و باید پی کاری میرفتم، بهش گفنم:ساعت یازده شب میخواهیم بریم چند ساعت بخواب برگشتنی رانندگی کن، گفت: یه ساعت ونیم بعدش بریم که من نماز شبمو بخونم. گفتم:باشه.
بقیه شو میام میگم کاری پیش اومد
۰۳ تیر ۰۴ ، ۰۷:۴۸ شبکه اجتماعی ویترین

سلام

با آرزوی سلامتی

دعوت می کنم برای انتشار سریع و ساده یادداشت ها و ارتباط سریع با مخاطبین وبلاگ از شبکه اجتماعی ویترین استفاده نمایید

+ اکنون نام کاربریتان ازاد است

دانلود از کافه بازار

https://cafebazaar.ir/app/ir.vitrin.app

 

+خوشحال میشویم ویترین را در وبلاگ خود معرفی یا لینک کنید

با سپاس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی