چند شبه هر شب ۱۰ به بعد میریم باغ اناری ؛
هم اقوام سببی رو میبینیم و هم بچه ها با بزرگترا بازی می کنند.
دیشب هرچی بچه ها گفتن مامان بیا استپ هوایی بازی کنیم قبول نکردم ؛
در رفتگی کتف دوسال پیشم رو بهونه کردم و گفتم ممکنه دوباره کتفم در بره ...
از طرفی بد هم نشد چون عروس و داماد جدید هم بودن
و عروس با کفش پاشنه بلند اومده بود و نمیشد بره بازی کنه. منم پیشش نشستم.
چند دقیقه بعد اومدن نشستن و مافیا بازی کردیم.
من شهروند بودم ولی طبق بازیهای قبل میترسیدن مافیا باشم همون اول منو بیرون کردند.
نزدیک اذان صبح برگشتیم .
ر.م از عصر با م.م رفته بودن هیات
و شب هم رفت صنف تا امروز اونجا رو برای محرم مشکی پوش کنند.
ظهر زنگ زدم گفت با الف.خ توی معراج شهدا هستیم و مرتب دارن شهید میارن.
گفتم بگو کمکی خواستن من بیام. گفت : نه … کار شما نیست .
گفتم چرا؟ توی شهیدا خانم نیست؟ اینجا رو هم مردونه کردین؟
...
یحتمل از فردا میریم مزون و کار شروع میشه.