مهربانو

طبقه بندی موضوعی

 چهارشنبه ۲۸  خرداد ۴۰۴

یکی دو روز بود که ر.م اصرار داشت بریم شمال.

گفت اردیبهشتی دوست داشتنی یه چیزایی بهش گفته 

و بعد ازش خواسته ما رو ببره شمال.

گفتم من حس و حال شمال ندارم.

گفت مساله جدیه؛ خودت بهش زنگ بزن.بهش پیام دادم 

و بعد از حال و احوال گفتم چی به ر.م گفتی که هی میگه بریم شمال؟

چیزی نشده که …

گفت : تریپ مسافرت برین. قرار نیست همیشگی باشه که؛

چند روزه میرید و برمیگردید.

گفتم مسافرت دل خوش میخواد. الان همه جا یه جوره.

هیچکس حال و حوصله نداره .

گفت خب شمال دوست نداری برید یه شهر دیگه …

گفتم : ما خونه مون اینجاست ؛ زندگی مون اینجاست ؛ 

اگه خدا بخواد و وقت مردن مون باشه هم همینجا می میریم . 

بعدم گفتم : بمواظبت خودت باش😘💕

اونم متقابلا همینو گفت و تامام 

تا اینکه عصر م.الف اومده بود دم در تا با ر.م حرف بزنه. 

منم یه لیست اسمس زدم تا بره خرید کنه.

شب با خریدا اومدن.

جارو و تی بردن سر پشت بوم.اونجا رو تمیز کردن

و بعد ر.م اومد یه فرش برد بالا و همونجا موندگار شدن.

خودش به اردیبهشتی دوست داشتنی زنگ زد که اونم بیاد.

گل دختر چندتا پشتی برد بالا. 

منم هندوانه براشون قاچ کردم و برد بالا.

شام فست فود درست کردم -ممکنه دلتون بخواد نمیگم چی بود 😉 -     

بعد از  اومدن اردیبهشتی دوست داشتنی ،

شام رو بردم بالا و شام خوردیم.

شهر در سکوت فرو رفته بود …

کمی درباره وقایع اخیر حرف زدیم …

گل پسر مجبور شد چند بار برای چای ، میوه و

 در نهایت ماسالا  بیاد پایین و بره پشت بوم.

گفتم امشب یه عکس یادگاری داره ؛

چند وقت دیگه این عکس دیدن داره .

عکس گرفتیم ؛

بعد ر.م با مهمونا رفتن بنزین زدن ؛

خیلی زود اومد خونه. گفت پمپ بنزین خلوت بوده.

مهمونا رفته بودن …

اون شب اتفاق خاصی نیفتاد 

حتی از صدای ضدهوایی که هرشب چند بار میشنویم خبری نبود.

 

مهر بانو

نظرات  (۳)

حرفای چلی نزن مهربانی
پاسخ:
😶
مرگ انقدرام ترسناک‌ نیس … همه یه روزی میچشن 
حتی من  : )

مگه میخوای بری خارج؟
پاسخ:
اونور آب ما با اونور آب شما فرق داره :)
#دیار_باقی
ا ج بیماری س داشت دکترا بهش گفتن تا یکی دو ماه دیگه میمیری ، تو خلوت خودش به خ گفته بود تا گرفتن مدرک ....پسرم به من مهلت بده. وقتی سال بعد پسرش مدرک .... رو گرفت سرشو گذاشت رو زمینو رفت که رفت که رفت.
دو سه ساله منتظره پایان ۱۴۰۴ هستم که بعدش برم که برم که برم
شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
پاسخ:
کس نمی داند کدامین روز می آید
کس نمی داند کدامین روز می میرد 

پ ن : روحشون شاد باشه💐
پ ن : به قول ای کیو سان : عجله نکن‌عجله نکن؛  زنگ تفریحه زنگ‌ تفریح 

پ ن :اتفاقا امروز داشتم فکر می کردم کاش فلان مدرکو گرفته بودم ؛
 بعد دوباره فکر کردم اونور آب خیلی به کارم نمیاد ؛ حتی شاید اینطرف مسئولیتم رو سخت تر کنه…

پ ن : وقتش که بشه همه میرن؛ آسیاب به نوبت :)
خیلی دلم میخواست بدونم خودم چجوری می میرم …

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی