صبح برای نماز بیدار شدم و همه رو صدا زدم.
کتری رو روی گاز گذاشتم
رفتم سراغ دوخت دامنم
حدود ۸ ر.م رو صدا زدم دیرش نشه
خدا رو شکر امروز تعطیل بودم و گل دختر هم کلاس نداشت . ش.آخیش
چای دم کردم
برای ر.م میز صبحانه رو چیدم
وقتی بیدار شد با هم صبحانه خوردیم.
***
بالاخره فرصت شد کار دامنم رو تموم کنم.
به نظر میرسه سایز کم کردم :|
ظهر اومدیم خونه مامان اینا
واو... ناهار سیا فوسِنجان(فسنجون شمالی) داشتند.
من دوست دارم این غذا رو سحری با پیاز بخورم :﴾
***
ر.م برنج خریده بود ؛
تماس گرفت برم دنبالش
***
یه سر به واتس اپ زدم
استتوس بدون فیلتر گذاشتم
***
شب خونه مامان ر.م هستیم.
خدا رو شکر فردا هم تعطیلم .
دلم یه استراحت واقعی میخواد.
پ ن : وقایع اتفاقیه 🙃