مهربانو

طبقه بندی موضوعی

جمعه صبح با ر.م تماس گرفتم و حال بابا رو پرسیدم ؛

گفت یحتمل امروز بابا مرخص میشه و میاد خونه.

تخت بابا رو‌از اتاق به سالن پذیرایی آوردم.

البته قرار بود داداش جون بیاد و این کار رو باهم انجام بدیم ولی 

چون دیر کرده بود خودم در طی عملیاتی که مامان متوجه نشه 

وسایل روی تخت رو خالی کردم و توی اتاق اردیبهشتی دوست داشتنی گذاشتم و 

تخت رو به صورت عمودی حرکت دادم.

هرچند که بعدا کلی مامان دعوام کرد که کمرت درد میگیره و از این حرفا ...

واقعا اگه قرار بود منتظر بمونم کارا جمع نمی شد.

برای ظهر هم کباب تابه ای و پلو درست کردم.

بابا قبل از بستری شدن توی بیمارستان کدو حلوایی خریده بود تا براشون کاکا درست کنم

اما شرایطش جور نبود ...

دست به کار شدم و کاکا هم درست کردم.

ظهر که داداش جون اومد ناهار خوردیم.

ر.م زنگ زد که حدودای ساعت ۳ داداش جون برای ترخیص بابا بره.

من هم باهاش رفتم.

احمد آقا هم اتاقی بابا مرخص شده بود.

لباسهای بابا رو حاضر کردم. دو نفر بهیار اومدند و‌کمک کردند لباس بپوشه.

بعد‌ با ویلچر بردیمش پایین سوار ماشین بشه.

داداش جون رفت داروهاشو گرفت و اومد.

سر راه رفتیم برای مامان شیرینی بخریم. 

توی ماشین ِداداش جون یه ظرف کورن بری بود. به ر.م گفتم بخور فشار رو پایین میاره برات خوبه.

کنار شیرینی فروشی ، داداش جون و ر. م از ماشین پیاده شدند تا شیرینی بخرند.

ضبط ماشین داداش جون آهنگ دریای آروم حسین توکلی رو میخوند :

دریای آرومی ؛ تو عطر بارونی ...

گریه م گرفته بود. به بابا نگاه می کردم .

یهو خودمو کشیدم به طرف صندلی جلوی ماشین و صورتش رو بوسیدم و

گفتم ایشالا زود خوب خوب میشی .

داداش جون و ر.م‌ برگشتند. ر.م نشست پشت فرمون تا آروم حرکت کنه و بابا اذیت نشه.

داداش جون هم اومد صندلی عقب پیش من.

تا اونجا یه کم‌ باهم اسپانیولی مکالمه کردیم. بعد انواع و اقسام آهنگا رو گذاشت.

گفتم من آهنگ گوش نمیدم ولی تن صدای گرشا رضایی رو دوست دارم ؛

منو یاد رضای عمو میندازه.

-درواقع خیلی وقته دیگه آهنگ گوش نمیدم مگر اینکه جایی باشم و پخش بشه -

داداش جون گفت آره منم یاد اون میافتم.

بعد چندتا از آهنگاش رو گذاشت.

به خونه مامان اینا رسیدیم. مامان مواد کتلت روحاضر کرده بود.

تا وارد شدیم خیلی گرم از بابا استقبال کرد.

یه صندلی کنار تخت بابا گذاشت و همونجا نشست تا باهاش حرف بزنه.

من هم رفتم کتلت رو درست کردم. و شام رو حاضر کردم. 

شام خوردیم ؛ به بابا شام دادم و بعدش داروهاش رو خورد و بعد ما خداحافظی کردیم و اومدیم خونه.

قرار شد شب داداش جون اونجا بمونه.

یحتمل مدیر گروه یوزارسیف با به روز رسانی گروه حالش بهتر میشه.

 

پ ن : خدا رو به خاطر همه نعمتهاش شکر .

 

مهر بانو

نظرات  (۲)

خدا رو شکر

۱۳ آذر ۰۳ ، ۰۶:۰۱ شبکه اجتماعی ویترین

سلام

ایام به کام

چه خانواده گرمی رو به تصویر کشیدید، انشاالله حال پدرتان هر روز بهتر شود.

دعوت می کنم برای انتشار سریع و ساده یادداشت ها و ارتباط سریع با مخاطبین وبلاگ از شبکه اجتماعی ویترین استفاده نمایید

+ اکنون نام کاربریتان ازاد است

دانلود از کافه بازار

https://cafebazaar.ir/app/ir.vitrin.app

+ برای دیده شدن مطالبتان در ویترین نیازی به دنبال کننده یا عضوگیری ندارید

با سپاس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی