یه وقتایی آدم دوست داره یه چیزایی رو تعریف کنه
درد دل کنه
اصلا خاطره بازی کنه
اما خب نمیشه انگار
یا حرفش نمیاد یا میترسه حرفش هدر بشه
یا اصن نمی دونه طرفش کیه -اهله یا نا اهل -
پ ن :
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش..!
پ ن : حس میکنم یه کم رفت و آمدام اینجا زیاد شده :l
دوران دانشجویی خونه دانشجویی داشتیم ، یه ماکارونی برای چهار نفر درست میکردیم یه ماکارونی درسته هم برای یه آدم لاغر شصت کیلویی ، نصف شب هم بلند میشد نون پنیری چیزی میخورد.
اون مقدار ماکارونی از نظر اون رفیقمون براش کم بود از نظر ماها زیاد.
توضیح_سخت به زبان فارسی شد .
مخلص کلام: زیاد نیستی
۵ بهمن ۱۴۰۳