هفته پیش رو مرور میکنم
این ساعتا اصن فکرشم نمی کردم قراره دو ساعت دیگه یه بلای بزرگ از سرم رد بشه
با خودم فکر میکردم گل دختر رو میذارم مدرسه و میام سفارش آخرم رو تموم میکنم
یه بی احتیاطی
یه عجله
باعث شد درد شدیدی رو تجربه کنم و ۶ ماه نتونم از دست راستم درست استفاده کنم.
خسته م ؛
از اینکه دستم به گردنم وصله حس ناخوشایندی دارم
به خ. م فکر میکنم که تازه پسرشو از دست داده
و به پسرش که الان چه حالی داره ینی؟
.
.
.
فردا جلسه مشاوره خصوصی مدرسه گل پسره
این هفته جشن کلاس فوق برنامه گل دختره
فعلا نمیتونم رانندگی کنم و اینم ناراحت کننده ست
.
.
.
خدا رو شکر میکنم که اتفاق بدتری نیفتاد.
پ ن : تجربه م در برخورد با اورژانس بهم میگه اونا فقط راننده هستند و هیچ تخصص پزشکی ندارند.
پ ن : این نیز بگذرد...