سد حوضیان _قسمت اول
چهارشنبه با خانواده ی ا.م رفته بودیم لرستان ؛ نزدیکیای الیگودرز .
وقتی رسیدیم کنار سد حوضیان حدود ٥ و نیم ، ٦ عصر بود ؛
هنوز ناهار نخورده بودیم ؛ البته بین راه با لقمه های لواش و بادمجون سرخ کرده ته بندی کرده بودیم .
کنار دریاچه ی سد چادر زدیم و ناهار خوردیم ؛
بچه ها شلوارهاشون رو بالا زدند و پاهاشون رو تو آب بردند ؛
مردها هم مشغول آتیش روشن کردن شدند.
انصافا جای دنج و باصفایی بود.
انتهای جاده معلوم نبود و رفته بود زیر آب.
بعد از چند دقیقه چندتا ماشین اومدند و نگه داشتند ؛
بعضیاشون اومده بودند آهنگ بزارند و برقصند ؛
بعضیا هم اومده بودند کنار آب یه چیزی مصرف کنن و برن...
دو سه دفه بارونای ریز میگرفت و همه مون رو میبرد زیر سقف
حالا یا سقف چادر یا سقف ماشین
غروب که شد دوسه تا جوون دیگه هم اومدند و چادر زدند
م نخود لوبیای آش رو از قبل پخته بود و با سبزی گذاشت رو گاز پیکنیکی و آش درست کرد
غیر از ز که خیلی زود خوابش برده بود بقیه اومدند کنار آتیش برای شام
انصافا خیلی چسبید و خوشمزه شده بود
بعد از شام چای آتیشی درست کردند و خوردیم
گذشت و شب بخیر گفتیم و رفتیم تو چادر
هوا سرد شده بود
زانوم درد میکرد و خوابم نمیبرد
مردا کنار آتیش نشسته بودند و حرف میزدند
در واقع نگهبانی میدادند.
من و م و بچه کوچیکا تو چادر بودیم.
ح بیرون روی زیر انداز خوابیده بود
م.م رفت تو ماشین ما بخوابه.
یه مدت گذشت
یهو صدای اومدن یه ماشین که صدای خیلی بلند آهنگش سکوتو شکسته بود اومد
ماشین نگه داشت
من توی چادر بودم و میشنیدم که یه نفر با لهجه ی لری به یکی دیگه میگه بریز بخورم
بعد از چند دقیقه هم شروع کرد بلند بلند خندیدن
رسید کنار آتیش و به مردهای ما گفت : داداش نون دارین؟
ر رفت و براش نون آورد
اونم نامردی نکرد و به ر تعارف زد که بیا عرق بخور
عرقش عالیه ها ؛ از اون درصد بالآهاست ...
بعد یه عربده کشید که ر بهش گفت یه کم آرومتر … زن و بچه تو چادر خوابیدن …
راستش من ترسیده بودم
تا اون موقع هیچ آدم مستی رو به این حال ندیده بودم ...
پ ن : ادامه ی این سفرنامه رو تو پست های بعدی براتون مینویسم : )
سلام!
چه سفر باحالی!چه قشنگ توصیف کردی!واقعا این حس که چای اتیسی بخوری تو هوای خنک و اش بخوری خیلی خوب بود!
الان کولر گازی روشنه.خونه سرده.انگار اونجام!((: