مهربانو

طبقه بندی موضوعی

امروز تخت هم اتاقی مامان جون رو بردند به اتاق دیگه ای تا بتونه از پنجره بیرون رو ببینه و روحیه ش عوض بشه.

به جاش دختری حدود ۱۳ سال رو آوردند که داخل بینی ش لوله بود و ما اول فکر کردیم بینی ش رو عمل کرده ؛

پرده بین دو مریض کشیده شده بود و من صداش رو میشنیدم :

دلمو چرا بریدند آخه؟ این چه مسخره بازیه ؟

وای خدا ... اصلا خدا کیه ؟

...

پدرش اومد.

باز هم صداشون رو میشنیدم :

برام ویفر بخر. خریدی؟

صداش مامانجون رو بیدار کرد و به من گفت پرده رو بزن‌ کنار تا روی ماه  این دختر گل رو ببینم.

پرده رو کنار کشیدم.

پدرش کنارش روی صندلی همراه نشسته بود.

سلام و احوالپرسی کردیم.

گفتم : 

بلا دور باشه چی شده؟

پدرش سرشو تکون داد و گفت :

چی بگم ؟ چجوری بگم ؟ 

دختر من بیماری cp دارد

میدونید cp چیه؟

گفتم : نه.

گفت : فلج مغزی ؛ یک عالمه کاغذ و سنجاق قفلی  و تسبیح خورده ! روده هاش مسدود شده بوده و هرچی میخوره رو هم بالا می آورده.

مامان جون ازش پرسید : کلاس چندمی عزیزم ؟

پدرش جواب داد : کلاس دومه . مدرسه استثنائی درس میخونه.

یه برادر هم تو خونه داره.

برای تلطیف کردن فضا گفتم : حتما دل داداشش خیلی براش تنگ شده.

پدرش گفت  : ناگفته نمونه اون پسرم هم اوتیسم داره. اینا دوقلو هستند.

یه دختر بزرگ دارم که سالمه.

گفتم : با همسرتون فامیل بودین ؟ 

گفت : نه. ما از ورامین اومدیم. اون اوایل خیلی سونو گرافی و اینا رو جدی نگرفتیم. بعدها هم به علائمی که بچه نشون میدان توجهی نکردیم.

براش آرزوی بهبودی سریع و کامل کردم.

بهش گفتم : هرکسی یه جور امتحان میشه ؛ خدا بهتون سلامتی بده و سایه تون بالای سر بچه تون باشه.

و خدا رو هزاران بار در دلم شکر کردم که بچه هام سالم هستند.

پ ن : خدای مهربانم لطفا من رو بخاطر نادانی هام از طریق بچه هام آزمایش نکن.

پ ن : و هزاران بار خدا رو شکر بخاطر همه نعمت هایی که پیش چشممون هستند و ما از دیدنشون غافلیم.

 

 

مهر بانو

نظرات  (۱)

زیباست....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی